رمان موزه معصومیت نوشته اورهان پاموک کتاب را چند سال پیش مرحوم حمید یکی از یگانه ترین دوستانم که فقدانش را گاهی به گونه ای حس میکنم که گویی کسی گریبانم را تنگ گرفته، امانتم داده بود و اما مُرد و نشد بهش پس بدهم و پیرامون اش ساعتها در وقت خلوتی شیفت گفتگو کنیم.رابطهی من با رمانی که گرفته باشدم اینگونه است که گویی جزئی از آن میشوم و آن را زندگی میکنم. با غمهایش غمینم و با هیجاناتش پر هیجان.رمان، آنی داشت که با آن حسی بیش تر از یک رمان معمولی گرفتم، گویی به شخصیت کمال خان داستان نزدیکی یا قرابتی داشته باشم. اواسط کتاب که می رسیم فصل فصل کتاب را میبندم و میروم در اعماق خیال خود. در همین فضا هستم که کارتی از لای صفحات کتاب به زمین میافتد. میبینم دست خط حمید است و شماره چند مرکز و همکار سابق بهزیستی را نوشته است. دیدن دست خط کسی که نیست، آن نزدیکی که دیگر نه حتی دور که گم است را نمیدانم تجربه کرده اید یا نه! تو را در مرز درون و پنداره هایت حتی رها نمیکند. باری تحلیلی مختصر بر رمان معمولاً تلاش میکنم لایه های اولیه داستان را اول دریابم ضمن آنکه نشانه گذاری و نماد و استعاره بسیار در لایه های زیرین تر رمان وجود دارد و آن را خواندنی تر میکند.موضوع رمان، سبک زندگی است. زیستن است. ما میخواهیم در کدام جهان و نگاهی زیست کنم؟ در جهان اصالت، اصیل بودن، با همه شئونی که در فرهنگ عامه از آن تعریفی نسبتاً مشترک دارند؟ وجه بارز جهان اصالت آن است که قضاوت و تفسیر دیگری- دیگران از تو، از زن تو، از کیف دستی تو، از خانه تو ، از آدرس خانه تو، از ماشینی که بر آن سواری و...، مهم است، بسیار مهم است و اثر گذار در روانت و احساس خوشبختی که در خواهی یافت این نگاه دیگران اثری کاملا مستقیم دارد. و دومْ, ...ادامه مطلب