پرده اولدر جاده و سوار دوچرخه هستم یک موتور دو ترک با راکبین جوان کنارم میرسند و سرعت کم میکنند.حوصله هِلو و هاواریو ندارم.یک سلام علیکم غلیظ تحویل میدهمشان.:کاکو شما ایرانی؟ من فکر کردم خارجییی؟میگ, ...ادامه مطلب
Soheil R:در روستای تمین مستقر شدیم. ماشین گرفته و بسمت محوطه تاریخی هفتاد مولا رفتیم.محوطه را دیدیم و برگشتیم.هنگام برگشت به راننده ای که ما را میبرد گفتم: مهمان نمیخواهی؟ و این شد که شب مهمانش شدیمچهار فرزند داشت که سه تا آنها پسر بودند، راشد، رامین و مِتین( متین). در خانه کم کم یخ هایشان فرو ریخت و با هم دوست شدیم. کلی بازی نشسته انجام دادیم و آن قدر خندیدیم و خندیدند که کل خانواده به ما ملحق شدند. برای اولین بار در این سفر بود که در جمع کامل خانواده بلوچ بودیم. خودی حساب میشدیم و نه فقط مهمان. لحظاتی از یک شب را در این پانزده روز، بودن در یک خانواده گرم را در یک اتاق گرم تر تجربه کردیم.تجربه شیرینی بود. به میزبان میگویم: دل بزرگی داری و بچه های خوبی هم.از پشت گوش اندازی خودم خشمگین بودم,چهاردهم,خانواده ...ادامه مطلب