دفتر کار پرچنان: بیشتر نوشته های پرچنان در مترو متولد میشود. اگر شما فردی را دیدید در حالیکه مسافران عقب و کناری در حال فشار بر هم هستند و او یک دست میله واگن را گرفته و با دست دیگر با موبایل چیزهایی مینویسد یا فردی را در دالون های مترو دیدید در حالیکه پنج دانگ حواسش بر روی صفحه موبایلش است و یک دانگ هم حواس گذاشته برای رفت و آمد تا قطار بعدی، لطفاً سری به نشانه تأسف برایش تکان ندهید تاسف از این که مردم این دوره و زمان همه چی شأن موبایل شده است. معمولاً جستارهای پرچنان در چنین حالی نوشته میشود. از این رو ممکن است نمره و دیکته مطلوبی نگیرد. اما بهشت من آن زمانی است که اول خط سوار قطار شده و به راحتی جایی برای نشستن دارم. در هنگام نوشتن زمان و مکان را گم میکنم ،چه کسی آمد چه کسی رفت، چه کس نشسته وچه کس سرپاست، در کجا هستم ؟ تقریباً نه چیزی میشنوم و نه چیزی میبینم جز کلمه هوایی که در پس پندارم آمده و نوشت انگشتانم به نوشتار مبدل میشوند. بدنم از خشکی و بی تحرکی چهل دقیقه ای که درد گرفت یادم میآید که در مترو هستم، سری بالا میگیرم و متوجه میشوم سه تا چهار ایستگاه دیگر باید پیاده شوم. اگر متن تمام شده باشد ایستگاه اولی و اگر نه جا دارد در ایستگاه بعدی پیاده شوم. به راستی در چنین موقعیتی حسی از دفتر و جایی برای نوشتن دارم، چیزی در مایه اتاقی از آن خود ویرجینیا وولف. اما از این نوشتن بسیار مسرورم، با این که خُردی و نه کلان آدم هایی، خواننده پرچنان و جستارهای آنند. اگر قرار بود برای خود رسالتی قائل باشم، آن رسالت جرقه زدن بود، جرقه و ایده و بذری از من، آتش و نهال و درخت از افرادی دیگر که آن را برپا دارند و نگهدارش باشند و آتش دآری و باغبانی اش کنند. گمان دارم از طریق پرچنان گاهی , ...ادامه مطلب