صداست

ساخت وبلاگ
امان از  «صدای »فقر

سوار بی آرتی که میشوم و در اتوبوس بسته میشود، بوی تند ادرار مشامم را سخت می آزارد. با نگاهی به مسافران و درب بسته اتوبوس میکنم و، متوجه اوضاع میشوم. بویناکی از ویلچر پیرمردی است که زنی در کنارش مراقب اوست.
پرتاب شده ام به زمانی که در گشت سیار، کار میکردم و ماموریت‌هایی از جنس کهنسالان درمانده. پیرمرد سر و وضع مرتبی داشت و نشان از اصلاح سر و صورت خود داشت، اما توانی نمانده بود، نه برای خودش و نه همسرش که این جسم فرمان ناپذیرش را  بشورد و بهداشت اش را برقرار کند. احتمالأ آنقدر فقیر بودند که مجبور بودند برای رفتن به دکتر و درمان از بی آرتی استفاده کنند.
بویناکی مرا یاد ماجراهای عطر ادوار!!! انداخته بود.
به پیرمرد و بویناکی اش فکر میکردم و کاری که از دستم ساخته نبود. به قول همکارم، خیلی از تلفن‌ها و مددجویانی که میبینم و می‌شنویم را خجلت زده هستیم از کاری که نمیتوانیم انجام دهیم. میخواستم ایستگاه بعدی پیاده شوم و خودم را از بویناکی اتوبوس رها کنم.
اما ماندم تا ایستگاهی همیشگی.
بوی فقر را باید چشید، داستانش را شنید و اجازه ندهی نمودار های اقتصادی همه وجودت را در بر بگیرد.
###
دختری آخر شب زنگ زد و آدرس بیمارستان اعصاب و روان خواست.« صدایش شکننده خسته بود».
خواستم حرف بزند و سی و پنج دقیقه حرف زد و از فقر و پرخشاگری مواج و دایم در خانه شان گفت. به وضوح دختری باهوش بود، «صدایش» این را میگفت.
این که در مترو دستفروشی میکرد، تا در دانشگاهی دور در رشته ای خوب قبول میشود و تا یازده ترم داستان لیسانس را کش میدهد،تنها به یک دلیل:
«به خانه باز نگردد».  بیاندیشید،  انسان ها همه فعالیت زورشان را انجام میدهند که شب به امنیتشان باز گردند،« به خانه شان». خودتان را در سفر، سر کار و این اندیشه که به خانه برگردم و... آخیش.
به خانه برگشتن را و فضای عمیقی که دارد را یک مسافر دوچرخه سوار میفهمد که چندین روز در آب و باد و آفتاب رکاب زده باشد.
کسی میفهمد که مفهوم عمیق« خانه» را فهمیده باشد.

اکنون یکماه است که بازگشته به خانه ای که نمی‌خواست به آن بازگردد.
از رفتار و گفتار بدی که با اهل خانه داشته ناراحت بود اما دلش خنک هم بود، در یک تناقض بود.
« چرا ابتدا تماس آدرس بیمارستان روانی را خواستی؟»
« به نظرت این رفتارهای بدی که تعریف کردم، مشکل روانی نبوده؟»
 « نه، چون دانشگاه، که بودی، مشکلی نداشت رفتارت، فضای ناهنجار خانه، تو و هر کس دیگری از جمله مرا هم، « دچار» میکند».
 با همین جمله سبک شد، « صدایش» این را میگفت.

 اوج فقری که از خانواده اش گفت و صداش لرزید:
« مادرم از پدرم جدا شده که دوباره برود تحت پوشش بیمه پدربزرگم، هیچ کس نمیداند، چقدر دلم برای مادرم میسوزد، او قهرمان زندگی من است».

حیفم آمد این« صدا»،که از هویت فردی سخت کوش خبر میداد حرام شود. امیدوارم راهکاری که دادمش، اثر کند‌. 
 « صدایش» در آخر گفتگو، می‌درخشید!!

بیشتر مواقع شرمنده « صداها» هستم.
 «صدای» زنانی که کتک خورده اند و له شده اند و به تلفنی دیگر، ارجاع میدهم. از «صدایشان» له شدگی را میشود فهمید
و اکنون میدانم چرا شاعر گفته تنها «صداست» که می ماند.

 

@parrchenan

تنها صداست که می ماند
چرا توقف کنم،چرا؟
پرنده ها به سوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی میچرخند
زمین در ارتفاع به تکرار میرسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل میشوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمیگنجد
چرا توقف کنم؟
راه از میان مویرگ های حیات می گذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلول های فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که ذوب ذره های زمان خواهد شد .
چرا توقف کنم؟
چه می تواند باشد مرداب
چه می تواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فاسد
افکار سردخانه را جنازه های باد کرده رقم می زنند .
نامرد ، در سیاهی
فقدان مردیش را پنهان کرده است
و سوسک ....آه
وقتی که سوسک سخن می گوید .
چرا توقف کنم؟
همکاری حروف سربی بیهوده ست .
همکاری حروف سربی
اندیشه ی حقیر را نجات خواهد داد .
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم میکند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را بخاطر
بسپارم
نهایت تمامی نیروها پیوستن است ، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیاب های بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشه های نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم
و شیر می دهم
صدا ، صدا ، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا ، صدا ، صدا ، تنها صداست که میماند
در سرزمین قد کوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه قلبم کار حکومت محلی کوران نیست
مرا به زوزه ی دراز توحش
درعضو جنسی حیوان چکار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار
مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گل ها میدانید ؟
@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 6 اسفند 1397 ساعت: 17:00