در این میانه آشوب من هم از طریق فضای مجازی گاهی که نت وصل میشود امکان مشاهده فیلم های اعتراضات را بدست میآورم.در این بین فیلمی از آمل از این اعتراضات نظرم را جلب کرد: جوانانی در حالیکه سینه خود عریان کردند زانو میزنند و دستان خود را به صورت صلیب میگشایند و خطاب به نیروهای نظامی میگویند بزن.و همین فیلم مرا پرتاب کرد به کتابی. رمان خرمگس. از معدود کتابهایی که آن را به خاطر طرح جلدش خریدم و خواندم. طرح جلد، جوان اعدامی را نشان میدهد با پیراهنی سفید که دستها را گویا به نشانه استقبال از گلوله های سرب چون آغوشی، باز کرده است.انصافاً غمین شدم از این فضای هیجانی عاطفی که جان، اعتبار خود را از دست داده است، جان عزیز نیست و جان دوستی صفتی مضموم است. همچنان دنبال نشانه های فرضیه خودم هستم که ریشه های معترض و حاکم یکیست( در پستهای پیشین دو نمونه را یافته بودم) و این نمونه سوم که ریشه این رفتار در شهادت طلبی و فهنگ عاشورا و تربیت کودکی زنده باد مردن، خوشا مردن، نهفته است، با این تفاوت که یکی به خاطر ایده و آرمان های مذهبی است و دومی که معترضین در آن فیلم بودند برای مفاهیم لائیک.بعید میدانم حاکمی این جستار پرچنان را بخواند اما هشدار خود را به آقای حاکم میدهم که این فضای غلبه عواطف و احساسات بر معترضان، پیامدهای خوبی ندارد.نتیجهگیری:نتیجهگیری که هیچ ربطی به متن اصلی ندارد. فرزندانمان را مرگ دوست بار نیاوریم. آنها را تشنه زندگی تربیت کنیم. تشنه تر.پی نوشت:یاد روزهای آموزشی پادگان می افتم که قبل از صبحگاه و غروب هنگام، یک دعاهای بسیار غمگین و مایوس کننده ای از بلندگوهای پادگان پخش میشد و غم عالم را بر سربازِ خستهِ رنجورِ تنهایِ منزوی میریخت.https://t.me/parrchenan Adblock tes, ...ادامه مطلب