پرچنان

متن مرتبط با «جستار» در سایت پرچنان نوشته شده است

سه جستار

  • پرچنان:چند روزی یک فیلم از یک کتابفروشی در آن نقطه دور شهر دست به دست می‌شود که فروشنده پیشنهاد میدهد شش جلد کتاب برای تهرانی ها و نُه جلد کتاب برای شهرستان ها میتواند به افراد بدون نیاز به هیچ مدرکی، امانت دهد و و افراد امانت گیرنده شش ماه بعد میتوانند آنها را بازپس دهند. چند تن از دوستانم این فیلم را برایم فرستادند. از اینکه دوستان و آشنایان مرا از اهل کتاب و کتابخوانی میشناسند که فیلم را برایم ارسال کرده‌اند، سپاسگزارم. امیدوارم اهلش شوم.حال پرسشی در پندارم چرخید: آیا این نه فقط یک فیلم تبلیغاتی و جهت گسترش مارکت موضوعه است؟ به گمانم نه، این یک فیلم رندانه( با وجه مثبت و حافظی کلام) جهت تبلیغ مارکت و بازار و محصول خود است. اما به گمانم آنچه که دلیل خوش آمدن بسیار کسان شد، این است که این تبلیغ بر کنش امانت تمرکز دارد. امانت دادن و گرفتن برای بسیاری از ما مغتنم بوده و هست. اما با خودم پرشس را ادامه می‌دهم. چرا ما نسبت به نهادهای کتابخانه کشور بی تفاوت هستیم؟ این نهادی که در همه نقاط ایران جا و مکان دارد. امکان دسترسی به ذخیره همه کتاب خانه ها به صورت مجازی را فراهم نموده و اینکه امکان دسترسی به آن برای هر کس که عضو آن باشد مهیا است. مثلا من کتابی را میخواهم ، کافیست در سایت کتابخانه آن را سرچ بزنم تا به من نشان دهد در کدام کتابخانه موجود است و با تماس با آن کتابخانه مطمیم شوم آیا امانت داده شده یا نه؟ در واقع پیشنهاد دارم اگر ما با این مفهوم امانت دادن کتاب ، سر ذوق و کیف آمده ایم، در یکی از کتابخانه های نهاد کتابخانه کشور عضو شویم و با منبعی گسترده از کتاب ارتباط ایجاد کنیم. من از نُه سالگی عضو نهاد کتابخانه کشور بوده ام. از همان زمان بیشتر حجم مطالعه من ناشی از کتابهای اما, ...ادامه مطلب

  • دو جستار

  • در اسنپ نشسته ام و اول تلاش میکنم بخوابم.معمولاً تنها زمانی که در روز فرصت دارم قیقوله ای کرده باشم همین زمان ظهر است که در استنپ نشسته ام.اما خوابم نمی‌برد دایم پنداره های( خاطرات) کودکی ام جلو چشمانم رژه میرود خاطرات بابا و پیکانی که اوایل دهه‌ی هفتاد تهیه کرد و به پراید که در دهه هشتاد تبدیل شد.طاقت نمی آورم و به راننده مشاهده ای که از طریق حس بویایی کرده بودم را بیان می‌کنم:« آقا ماشینت خیلی بوی نویی ( نو) میدهد»پاسخ میدهد ده روز است که ماشین را از کارخانه تحویل گرفته است.شنگول میشوم و تبریک گفته و امید میدهم: چرخش برایش بچرخد. نمیدانم چرا هر چیز نو، از جنس و اجناس و اشیا گرفته تا فصل نو تا روز نو تا حال نو حسی از خوشی و لبخند بر من میآورد و گمان دارم این یک رفتار عام انسانی و جهانی باشد، همه آدم ها با دیدن نوزاد( آدم نو) حتی بچه گربه ( حیوان نو) لبخند بر چهره می‌شوند.سپس احساس و خاطراتی که در پندارم از زمانی که سوار ماشینش شده ام را با او در میان میگذارم و توضیح میدهم عامل آنها بخاطر همین بوی نویی ماشینش است که مرا اینچنین به دور پرتاب کرده و همین گونه میشود که تا به مقصد گرم گفتگو می‌شویم گویی که دو گنجشک در انبوه شاخه های یک درخت از این شاخه سخن بدان شاخه بپرند و وراجی کنند.( خدایی تنها وراجی شیرین، انبوه صدای گنجشک های یک درخت سبز پر شاخه است). نتیجه گیری:عطرها را جدی بگیریم، با بیان مشاده خود امکان آشنا شدن با غریبه و سپس امکان گفتگو را بیابیم. اینگونه حس برادری در جامعه شاید نشر پیدا کند.جستار دوم:این روزها که در خط ویژه عبور میکنم یک موضوع آزار دهنده به دیگر موضوعات آزار دهنده اضافه شده است. اینکه گشت های موتوری پلیس که به تازگی جهت مقابله با پوشش اختیاری در خیابان, ...ادامه مطلب

  • سه جستارک

  • سه جستارک:اول:در این تابستان قطار یزد چند بار سر خط خبرها آمد اما احتمالا آنچه که در پندار ها هنوز مانده و جریان رسمی تلاش در تبلیغ آن دارد، مجادله دو زن پیرامون حجاب و در نهایت اخراج ریس قطار و سفیر حجاب و عفاف شدن خانم معلم آمر، از سوی حاکمیت است. اما آنچه که حکومت به آن نپرداخته و تلاش دارد از حافظه ها بزداید ، حادثه قطار یزد طبس است که در ابتدا گفته شد بیست تن کشته و در نهایت آمار چهارده تن اعلام شد. فرق جهان بینی انتزاعی با جهان بینی رئال در همین گزاره نفهته است. نتیجه گیری:جهان بینی انتزاعی ام را به گونه ای هدایت یا حتی خاموش کنم که جان انسان ها به عنوان رئال ترین واقعیت، کم رنگ نشود. دوم:قسمت‌های سریال خانم میزل شگفت انگیز را که میبینم ، شب، هنگام خواب به فکر و خاطره فرو میروم. داستان فیلم، درباره طنز و طنازی، استند آپ کمیک می‌باشد‌این که در خاطره تا بیست سالگی ام در خانواده پدری، هر گاه، خانواده ها دور هم در منزل آجانم( پدربزرگم) جمع می‌شدیم، آن قدر بعضی از اشخاص فامیل استند کمیک اجرا میکردند ( بدون آنکه بدانیم نامش این است) که چه بسا در طول جلسه از شدت خنده دستشویی لازم میشدم.اکنون هم در جمع های خانوادگی آن طنز هست اما قدرت آن جلسات را ندارد چرا که جمع ها کوچک‌تر شده اند. خدایش رحمت کناد وحید نامی پسر عمو بابا وقتی که با برادرنش خانه آجانم می آمد اول دستشویی میرفتم تا بتوانم تا آخر جلسه بمانم و بخندم. نتیجه گیری: طنازی را بیاموزیم و جلسات را به سمت طنز بکشانیم، به کمک طنز درد ها را به خنده تبدیل کنیم سوم:افغانستانی کنار خیابان با بغلی از نان ایستاده است. سوارش میکنم و میگویم سر فلان کوچه که بربری فروش هست چرا این مقدار راه دور کرده است؟ پاسخ میدهد، آن نانبا، بدون کا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها