پرچنان

متن مرتبط با «رنگی» در سایت پرچنان نوشته شده است

عروسک فرنگی

  • رمان صوتی به نام عروسک فرنگی نوشته آلبا دسس این چند وقت خواندم یا بهتر است بگویم گوش دادم. از این نویسنده رمان دیگری به نام دفترچه ممنوعه چند سال قبل خوانده بودم.معمولاً وقتی موضوعی در بطن پندارم نفس بکشد دنیا را حتی بصورت ناخودآگاه از فیلتر آن پندار می‌نگرم. این کتاب با حال و روز این روزهای ایران بسیار بسیار بسیار نزدیک است و شباهت دارد. اگر لولیتای ناباکوف را خوانده یا دیده باشید این رمان تقریباً با همان نگاه اما با نویسنده ای زن و نگاهی زنانه نوشته شده است، اما چرا بر این گمانم که کتاب به حال و روز این روزهای سرزمینم شبیه است؟ اولا موضوع آن زن یا به عبارتی دختر زیر هجده سال یا دختر نوجوان است. دوم نگاه ریاکار و سنت زده نسل قدیم ایتالیای روستایی دیکتاتور دوست را در مقابل نسل نو بخصوص دختر ایتالیای آزادِ شهری انتخاب گر قرار داده است. از این لحاظ این که رمانی متناسب با حال و هوای سرزمینم خواندم تصادفی جالب به نظر می‌رسد. در پایان اما نویسنده به این نتیجه می‌رسد که نسل نو به خواسته اش، حتی اگر با عیارِ سنت- سنجیدن، غیر اخلاقی، خواهد رسید. چرا؟ چون نسل نو، انتخاب گر است.نکته ای که من از این کتاب برداشت کردم همین موضوع بود. به گمانم مشکل این روزهای سرزمین این است که نسل قدیم به این نکته نرسیده است که نسل نو انتخاب گر تربیت و رشد و نمو کرده است.و البته این انتخاب گری ناشی از تغییر بازی جهانی اقتصاد بوده است و زیر بنایی اقتصادی دارد. مثلا در همین لوازم التحریر که بررسی میکنم، و نسل نو را با نسل خودم مقایسه میکنم، میبینم بسیار بسیار بسیار زیاد، تنوع ایجاد شده و از آن مهمتر کودک و نوجوان است که انتخاب میکند چی بخرد و چی را استفاده کند. حال آنکه زمان ما، پدرانمان می‌خریدند ( از تعاون, ...ادامه مطلب

  • رنگی

  • در انبارِ دکان مشغول کارم و موسیقی گوشی روشن. نمیدانم چه موسیقی پخش شد که مرا در خود به سفر برد، در بعد زمان به خاطره های کودکی رسیده بودم. بابا هر چند وقت یکبار چندین هفته مجبور به سفر میشد و ما می ماندیم و مامان. هر چند روز یکبار مامان چادر سیاه خود را سر می‌کرد و ما پشت چادر او به راه می افتادیم تا برسیم به باجه تلفن های همگانی بین شهری. آن زمان ها دو نوع باجه تلفن بود. بیشتر باجه تلفن های شهری و خیلی کمتر باجه تلفن های بین شهری. من وظیفه داشتم سکه ها را آماده نگه دارم که هر چند دقیقه مامان سکه به دهان تلفن کند . صدای برخورد سکه با شکم تلفن را که می‌شنیدم خیالم راحت میشد و مامان می‌توانست از بابا خبری بگیرد. اما بعید بود خیلی بتواند صحبت کند. چرا که بارها تلفن قطع میشد. آن زمانها سکه پنج تومانی زرد رنگی وجود داشت که سنگین تر از سکه های دیگر بود و میگفتند برای تلفن زدن بهتر است، و میشد مدت زمان بیشتری با خرج آنها صحبت کرد. مامان تنها بود و میشد تنهایی و دل نگرانی اش را نسبت به شویش احساس کرد. آن زمانها بلوچستان پر از داستان و افسانه و قصه بود و بابا آنجا می‌رفت. به خودم می‌آیم و میبینم دارم خرید مشتری را بسته بندی میکنم. متعجبم که چرا به این خاطره سفر کرده ام. کار تمام شده و سوار ماشین میشوم تا پس از چند روز به منزل بروم. منزل ساکت و تاریک است. تا چراغ را روشن میکنم میبینم قربان صدقه خانه دارم میروم. دلم برایش تنگ شده بود. بدو میروم گلدان ها را آب میدهم. تک و توکی برگهای شمعدانی زرد شده است. تا خرتناق آب به خوردش میدهم سپس دوش می‌گیرم و شیر گرم کرده و نوشیدم و خوابیدم.چند روزی است که سروچمانم در سفر است. نمیدانم باور پذیر است یا نه اما وقتی که او نی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها