گزارش برنامه رکابزنی لاهیجان و حومه روز اولروز اول را با کلید واژه کاشف السلطنه در پندارم بایگانی میکنم. باورش برایم سخت بود که با کاشف السلطنه هم عصریم. در سده ای به دنیا آمده ام که او در دهه اول آن بر اثر تصادف با ماشین مُرده است.شاید به خاطر لقبش است که فکر میکردم در سده های قبل تر زیسته است و از هم بسیار دوریم. او حتی شهردار تهران نیز یک سال بوده است.او میتواند یکی از گزینه های قهرمانی و الگویی زیسته من باشد. اما او که بود؟ اگر ساده و مختصر بخواهم توضیح دهم او فرد متولی بود که صنعت کشت و فرآوری چای را در ایران متولد کرد و انبوه هزاران انسان ایرانی که در این یک قرن از چای و مزه آن لذت میبرند با آن خستگی از تن میزدایند مدیون او هستیم. در موزه چای لاهیجان با او آشنا شدم. یکی از روشنفکران اواخر قاجار و اینکه به کمک چای توانست پارادایم اقتصادی و فرهنگی شهر لاهیجان و کشور را تغییر دهد. اتفاق جالب تر برای من حرکت مدنی و از درون مردمی بود که اتفاق افتاده است. چای کاران شهر نسبت به او ادای دین کرده و برای او سالها پس از مرگش مقبره باشکوهی ساخته اند که هنوز زیبای خود را دارد و میتواند چون برج آزادی نماد شهر لاهیجان شود. از دل مردم چای کار این پندار جوشیده که او اقتصاد خسته ما را فقر ما را شرمندگی پیرامون خانواده که دچارش بودیم را متحول کرد و ما به او مدیونیم پس مقبره اش را بسازیم.برای من این یک حرکت فرهنگی تام و تمامی است نه از جنس واژه از نظر من منفی فرهنگسازی بل فرهنگ زایی. دولتی و حکومتی نه. دقیقا از دل همان مردمی که زیست کرده اند و با آن نفس کشیده اند. کاشف السلطنه برای من نماد خیر خواهی عمومی است. فردی که خود متول است و ثروتمند، اقداماتی میکند که هم خود متول میشود و هم د, ...ادامه مطلب
وارد چنار ناز شده و با حجم انبوهی مردم بازگشته از تشیع جنازه روبرو شدیم. حجم انبوه برای کسی که به خلوتی و بی کسی بیابان عادت کرده است، معنایی دیگر دارد. بر روی صندلی که در میدانگاهی چنار ناز بود نشسته, ...ادامه مطلب
از جاده ای بسیار و زیبا و پر پیچ و خم و پر از درختان زیبا بنه و شیلی به سمت پایین، به خواجه جمالی رسیده بودیم.در مسیرمان حتی بوته های کم یاب هوم که گیاه بسیار مقدس زرتشتیان و قبل از آن مهر پرستان بو, ...ادامه مطلب
پرده اولدر جاده و سوار دوچرخه هستم یک موتور دو ترک با راکبین جوان کنارم میرسند و سرعت کم میکنند.حوصله هِلو و هاواریو ندارم.یک سلام علیکم غلیظ تحویل میدهمشان.:کاکو شما ایرانی؟ من فکر کردم خارجییی؟میگ, ...ادامه مطلب
اوایل هفته بود که گویی سرما خورده بودم. انگاری که در بام جمجمه ام باران ببارد و بینی ام ناودان باشد. سر درد مختصری هم بود. شیفت شب بودم و باید اداره میرفتم. مادر دم نوش کرد و نوشیدم و حاضر شدم برای حر, ...ادامه مطلب
سوار چرخمان هستیم که به روستای خَویدک ( طبس ها به جای جالیزار خوید میگویند)میرسیم. بچه های خُرد روستا در حال بازی بودند.یک شیر آب سرد کن دیدم و رفتم آب خُنُک بنوشم.:کجایی هستی؟ خودش، جوابش را در قال, ...ادامه مطلب
جلسه گزارش کاری و سفر عزیزانی بود که کتاب ها را به منطقه مهرستان بلوچستان برده و کتابخانه را برپا کرده و تحویل مسیولین آنجا داده بودند.بعد از برنامه ر, ...ادامه مطلب