ماشین گرفتیم و از سراوان رفتیم روستا کلپورگان.زنان روستایی مشغول درست کردن سفال بودند. یعنی شهر سوخته و موزه زاهدان، با آمدن به این روستا کامل میشود و بدون آن درک ناقصی از تمدن پنج هزار ساله ای خاک خواهی داشت. خانم دهواری مسئول موزه زنده روستا توضیحاتی پیرامون این سفال و این کار دادند. این که با این کار زنان روستا مشغول شده اند و خود ایشان الگویی برای دیگر زنان روستا شده اند.( در گروه اد شده اند، امید که خود توضیحاتی پیرامون زنان روستا و شیوه سفالگری شأن بدهند)در کارگاه و در میال سفال و سفال گر، قدم زدم. با توجه به این که دوچرخه وسیله ماست، دنبال کوزه ای بودم که بتوانم با خود مسافت هزار و اندی باقیمانده را همراه سازم. بدنبال لیوانی بی دسته. قدم میزدم و کوزه ها را بر دست میگرفتم و امتحان میک,شانزدهم،,کلپورگان ...ادامه مطلب
دوست و استادم هنگامی که در اتوبوس به سمت بیرجند بودیم پیشنهاد کاشتن نهال را داد و همین جوری یک باشه گفتم.اما در طول سفر چشمم و حواسم به این باشه ای که گفته بودم، بود.تا آنکه دیشب در سراوان گردیمان یک نهال فروش دیدیم، یک سرایدار هم دل در خانه معلم این شهر یافتیم. کلنک و بیل در اختیارمان قرار داد و قول مراقبت از نهال غرس شده و به همه اینها فکر میکنم وقتی که ذهنت را برای کاری آماده میکنی، مسیر خود نشانت میدهد راه را.گویی شاخک هایی داری و به آن چه که موضوع ذهنت حساس شده، پاسخ مثبت یافت میکند.فقط کافیست بگویی« باشه» و خود را به دست جریان رودخانه ای هستی بسپاری. شب شانزدهم @parrchenan در گلپورگان بودیم که دختری که در آنجا کار میکرد، از زهرا پرسیده بود، عمو خیاط را میشناسی؟و همین باعث شد در نت، سر,شانزدهم، ...ادامه مطلب