ادامه نیمکت نقاشی؛ کودک داستان ما همراه دو کودک دیگر در حال نقاشی کشیدن است که پسری هم سن و سال خودشان میآید جلوی کودک ما و میگه: منم میخوام. کودک داستان ما در حال مدیریت منابع و نیروی انسانی اش هست ( مداد رنگی و دو دوست دیگرش).تا از صفحه نقاشی چشم بر میدارد و پسر تازه وارد را میبیند، دهان حیرت باز میکند و به او میگوید، تو چقدر تُپلی!! و اینگونه پسر به جمع آنها اضاف میشود. راست میگفت ، هر وقدر او تُپلی بود ،کودک داستان ما بسیار نحیف بود. وقت دکتر میشود و با نارضا، کودک داستان ما، جمع نقاشیون را ترک میکند و با همکارم نزد پزشک می رود. در راهرو ایستاده بودم که پسر تُپلی می آید دستم را میگیرد ک,نیمکت,نقاشی۲ ...ادامه مطلب