خانه دوست کجاست ( روز هجدهم، ۱۲۳)

ساخت وبلاگ

هنگامی که برای خرید کتاب اقدام کردم، متوجه شدم ، آن روز شنبه است. و من روزهای زوج سر کار میروم‌ یک تماسی با اداره گرفتم و تا با همکارانم یک صحبت و خداقوتی بگویم. همکارام بعد از چاق سلامتی گفت که یکی از پرونده ها که بر عهده داشتم، مادر و فرزندان نسبت به هم طغیان کرده اند و فصای متشجنی بینشان حاکم است. ای کاش بودید و من گفتم خوشحالم نیستم و خدا را شکر که نیستم‌. ما اندیشیدم، دوباره خودت را پرتاب کنی در وسط فضای متشج و پر از فحش و فصحات و قرار شود بین آدم هایی که مشکلات شدید بهداشت روان دارند و کودکان نوجوانی که بی پدر بزرگ شده اند و از حداقل استدلال های منطقی در رفتار و کردارشان بهره میبرند و دچار فقر فرهنگی هستند، بخواهی دوباره نقطه ثابت و مطمئن و قابل اتکا بینشان پیدا کنی، هم سخت است و هم توان فرسای فکری روحی و من خوشحال بودم که کیلومتر ها از آن فضا دورم و در بیابان ها و کوه ها نخلها و میان فرهنگی غنی بلوچم و میرکابم.
اما وقتی صبح روز بعد دوباره پا در رکاب چنبر شدم و به گفتگویم و خوشحالی از نبودنم فکر کردم. خجل زده شدم. این که چهل روز کار و پرونده هایم را ول کرده ام و بر گُرده همکارانم انداخته ام. این که گویی قرارم با خود، این که به خاطر چی به دنیا آمده ام را، این که معنای زندگیم را که در مددکاری میدانم را فراموش کرده ام. این سفر آن قدر پر از همه چیز است که نسبت به کنه زندگیم ، اصل و اساس زندگین بی تفاوت شده ام، خودم را مسافر دیده ام و در آن غرق شده ام. قرارمان ( خودم با خودم) این نبود که این چنین زود از مددکار بودن استحاله شوم و مسافری باشم که هر روز روز قبلش را پشت سرش جا میگذارد.
مددکاری یکی از سخترین هاست و از همین جا به همکارانم خداقوت و دست مریزاد میگویم که بسیار انسان اند. بسیار بسیار. و شرمنده ام که بار کاری مرا آنها بر دوش کشیده اند. الهی با دست پر و قدرت روحی که از این منطقه و فضا میگیرم، برگردم، و بی معرفتی خود را با سخت کوشی جبران کنم.
خداقوت مددکاران اجتماعی گشت ۱۲۳ نواب تهران.


روز هجدهم


@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 180 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 18:45