خانه دوست کجاست ( روز پانزدهم جاده میرجاوه خاش)

ساخت وبلاگ
قبل از این که از میرجاوه به سمت خاش حرکت کنیم، کلی افسانه از نا امن بودن جاده به ما گفته بودند. ولی هر چه به میرجاوه نزدیک شدیم، آدم های که خود با این جاده به طور مستقیم برخورد داشتند، به ما اطمینان دادند که این حرف دروغ است. روز اول که کم کم از بیابان فاصله گرفتیم و محیط کوهستانی شد. غار لادیر و چشمه زلالش را مشاهده کردیم. باورش سخت بود بلوچستان و این حجم از باغ و مزرعه و آب. صدای روان شدن آب از چشمه،
به به چه لذت صدایی است، لذیذ صدایی. باید گوشت به صدای باد بیابان عادت کرده باشد تا این لذیذ بودن را ادراک کنی. باید چشمت به رنگ زرد بیابان عادت کرده باشد تا از دیدن سبزی به شگفتی درآیی و حیرت اندر حیرت شوی.
شب را در روستای انجره و در خانه ریش سفید منطقه ماندیم. تا به روستا رسیدم، مادر دهیار ما را به مهمان خانه شان برد و بعد کم کم بچه ها آمدند و کلی بچه شدند و کتاب و کتابخوانی و جایزه و پشت جایزه. مولوی حافظ، پیش نماز روستا و حافظ قرآن تا آخرشب با ما بود و ما را تکریم کرد. کلی دیالوگ خوب داشتیم. بعد از نماز شام که میخواست موعظه شروع کند، ریش سفید روستا از او خواست به مناسبت حضور ما، به زبان فارسی موعظه خود انجام دهد. مردم این منطقه بسیار باصفا هستند. با سمت آذربایجان که آنجا را هم رکاب زدیم، قیاس میکنم. این منطقه را دوستار بیش تر به زبان فارسی می بینم. تقریبا کسی نیست که پنج شش سال بیشتر داشته باشد و فارسی بلد نباشد. حتی کودکان خردسال هم فارسی را میفهمند. حال آنکه هنوز مدرسه نرفته اند. فارسی را تقریبا روان و با لهجه شیرینی ادا می کنند.
روز بعد هم به روستای تمین رفتیم. روستای بسیار بزرگ و طولی که زیر تفتان است و پر از باغ آلو و انار است. و تمام روستا به زیبایی سنگ فرش شده است.

روز بعد به سمت سنگان و درخت سرو هزار ساله اش رفتیم. درختی پر از راز. تنها و تنها. هیچ دوستی دور و بر خود نداشت . درخت غمگینی یافتمش. بار غمش سنگینش کرده بود. شاید خسته از این عمر دراز و آرزومند صاعقه ای، یا نه حتی تبری. شاید حق با اوست. هزار سال جرم و جنایت انسان ها را تماشا کنی و باز زنده باشی.
و در نهایت سمت خاش رکاب زدیم.
نزدیکی خاش از ترشاب نیز رد شدیم. سر جاده مرد بلوچی نشسته بود. رفتم کنارش و ترمز زدم. پرسیدم : از اقوام عمو قدرت هستی؟. آری. سلام ما را برسان و بگو بچه های حاج احمد که ده سال پیش آمدند خانه ات و قله تفتان را رفتند سلام رساندن.
از جلو روستای ترشاب که رد میشدم حس نزدیکی به خانه را داشتم. گویی آنجا قسمتی از خانه ام است قبل تر آشنا شده بودم و چون آشنا شدم خانه تر بود گویی.
ماه در بین کوه های منطقه طلوع میکرد و بزرگ بود و خانه عمو قدرت را خانه خود می‌دیدم، شاید مسافر از همین جهت، خانه ندارد یا خانه بسیار بسیار دارد.
و اینگونه شد که افسانه دروغی شکست.
«این که جاده میرجاوه _خاش امنیت ندارد»
این جاده امنیت بسیار دارد و مردمانش بسیار باصفا و بزرگ دل هستند. پیشنهاد دیدن این مسیر و جاده را به اهل سفر میدهم

روز پانزدهم

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : پانزدهم,میرجاوه, نویسنده : iparchenane بازدید : 202 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 18:45