خانه دوست کجاست ( روز بیست و سوم، دریا)

ساخت وبلاگ
نزدیک به هشت هزار کیلومتر در ایران رکاب بزنی، از البرز تا چالدران، از مشهد تا کویر، از لوت تا قشم، کوچه به کوچه تهران، قدم به قدم جاده ریل راه آهن تهران- مشهد، وجب به وحب خاک بلوچستان و سیستان، کم کم حس قطره ای پیدا میکنی که در در جریان رودخانه هستی روان شده است. قطره ای که گاهی کدر شد و گاهی زلال، گاهی آفتاب بیجان اش کرد و گاهی شفاف. گاهی به گوالی میرسید و متوقف میشد و گاهی آبشاری بود و سرعت باد می‌گرفت، گاهی ابری پر توانش کرد و حرارت نوری، کم‌ زور. گاهی بر بالای کوهی ایستاد و مغرور شد و کاهی در ته گندآبی ماند و مغموم. گاهی از چشم یاری چکید و گاهی سیراب تشنه ای شد. اما امروز که دریا را دید، فهمید راه نزدیک است.
لحظه دیدار نزدیک است
وقتی از دروازه های اعجاب آور کوهستانی -کویری که به کوه های مریخی شهره هستند، رد شد و چشمانش دریا را دید، فهمید وصال نزدیک است. این دریا با دیگر دریاهایی که دیده است فرق دارد. نه هامون است و کوچک و اسیر خشکسالی، نه خزر، که بزرگ هست اما بسته و نه خلیج که دریا هست، اما تنگ.
این آب دریا نیست. این آبی، اقیانوس است. بی مرز، بی دیوار، بی کرانه، بی صاحب. نه دیواری دارد نه مرزی، نه کدخدایی، نهایت آزادی که قطره آب بصورت مایع میتواند تجربه کند، در اقیانوس شدن است و ما چند کیلومتر دیگر به اقیانوس میرسیم.


بی حد
بی مرز
بی قانون
آزاد، رها، رهاترین.
شاید لحظه پایان عمر ،آدمی هم چنین تجربه ای بدست آورد. تجربه قطره ای که در حال رسیدن به بی‌کرانگی اقیانوس است. شاید.
خوشا چنین تصویر قشنگی.
خوشا خیالی چنین خوش.

امروز که چشمانم به آبی غلیظ عمان افتاد یاد بابا افتادم. نه یاد غمناکانه، یک جور شور در وجودم بود. یک جور شعف، گویی او را دیدم. گویی او را میبینم.
شاید دریا ، باباست.


گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

روز بیست و سوم

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 204 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 0:59