خانه دوست کجاست ( روز سی و یکم، باران)

ساخت وبلاگ
تقریباً در حال خروج از منطقه بلوچستان و ورود به استان هرمزگان هستیم.
در این سفر حس های متفاوتی گرفتم، اما عجیب ترین آن حس نوزادی است که در فیلم children of men , متولد میشود ، بود. موضوع فیلم که پیشنهاد دیدن آن را بسیار دارم اینگونه است که زمانی از تاریخ فرا میرسد که انسانها نمیتوانند بچه دار شوند، و از آخرین نوزادی که در زمین به دنیا آمده ۲۵ سال گذشته است. همه ناامید و خاک خاکستری شهرها و اذهان را پوشانده است. به ناگاه زنی سیاه پوست کودکی به دنیا می‌آورد و جنگ قدرتی بین گروه های مختلف بر سر تصاحب این نوزاد در میگیرد.
قسمتی از فیلم است که حکومتی ها با گروه های مخالف برای تصاحب این نوزاد، در حال جنگند و تیر و انفجار و کشتن و کشته شدن هست و صدا و صحنه و میزانسن ها در اوج است که ناگهان، صدای گریه این نوزاد بلند میشود، صدای جنگ و کشتار متوقف میشود و زن به همراه نوزاد خویش از بر چشمان مبهوت و گریان سربازان دو سوی جنگ به آرامی گذر میکند و صحنه جنگ را ترک میکند.
نشد این قسمت فیلم را ببینم و چشمانم گریان نشود، افکارم به سمت مسیح بن مریم کَشیده نشود.
باری
حال چرا من حس این نوزاد را گرفتم؟
چون همه طیف ها، طایفه ها، هوای ما را در طول سفر و جاده داشتند، مردم بومی، بلوچ ها و سیستانی ها،
نیروی انتظامی و قاچاق برهای سوخت
زنان و مردان
کودکان و پیران
سرحدی و مکرانی

که گاها حتی با هم در تخاصم هستند. نیروی انتظامی و قاچاقچیان سوخت با هم کارد و پنیرند اما هر دو ما را احترام کردند، برای ما به نشانه سلام، نور بالا زدند، بوق زدند، حالمان را پرسیدن، سوخت کشی که از گواتر تا درک آمد و شد داشت، ترمز میزند و حال و احوال میکند، سرعت کم میکند، سوخت کشی که با خانواده اش کنار ما می ایستد و به یادگار عکسی میگیرد
و...
حق نمیدهید حس نوزادی که همه با همه وجود از او مراقبت میکند را داشته باشم؟
از همه مردمان این مناطق فارغ از مرام و مسلک و مذهب و شغلشان، تشکر میکنم، امید که قدردان این همه خوبی شان باشم.

روز سی و یکم سفر

@parrchenan

حوالی عصر دیروز بود که اولین قطره باران بر آستین آبی رنگ لباس ورزشی ام نشست.
جاده در حال ساخت بندرعباس_ چابهار بود و کفی و ما رکابان که این اولین قطره نشست.
خوب تماشایش کردم، گفتم از همین باران سبک هاست که برای هر آدم گویی جیره دارند . از آن ابرهای خسیس که جیره مشخص میکنند. هر آدم هشت تا و نصفی قطره باران، یا شانزده قطره باران، یا صد قطره باران، در این فکر بودم که قطره دوم باران نزدیک جای قطره اول نشست. جاده در حال احداث تمام شد و ما افتادیم در جاده قدیمی و خسته آسفالت اصلی. کم کم بوسه های باران شروع شد. شما معنایی از بوسه باران در ذهنتان متصور نخواهید کرد تا بر روی چرخ نباشی و یه لا لباس مخصوص دوچرخه که بافت سوراخ سوراخ دارد را نپوشیده باشید .هر دانه باران چون نیشگون ریز محبوب ،شما را به خود نخواهد اورد و ‌پران، نه متوجه نخواهید شد.
بوسه باران پاییز بر عکس بوسه های دیگر گرم نیست، سرد است، خلسه آور نیست، آگاه دهنده و به خود آوردندست. مست هوشیاری میشوی و از هوشیاری مست.
به خودم می آیم که میبینم، در حال و هوای باران، تند رکاب زده ام و خیس خیسم. ابرش از این ابر گداها نبود، کرم داشت و سخاوت و ما زیر رحمت خاصه« او», خنده « او» خیس باران شده بودیم. این باران از جنس دیگری است. سی روز از کم آبی زمین شنیده باشی، از خشکسالی، از بی آبی، از زمین های تشنه، زمین های سوخته، مردمان به خاک نشسته، کوه تفتیده، روستای بی آب، پس تو تشنه باران شده ای، سر بر آسمان دوختی و جز آفتاب ندیدی. چشم انتظارش شدی و ندیدی اش، دعا کردی و آمین گفتی و نیامد.
در سِب سوران سراوان، راننده از کودکی اش و منطقه می‌گفت که سراسر سبز بود،
حاج اقا چاه ها خشک شد؟
بله. خدا گفت ، برای آب سر بر آسمان کن، نه نگاه به زمین.
و اکنون سیراب میکنی این تشنگی سی روزه را.
ببار باران، سرتاسر سرزمین تشنه را سیراب کن. خود را زمین تشنه بلوچستان یا دشت سیستان میبینم که باران بر او بوسه میزند، چه تماشایی منظری است؛ خنده مردمان بر باران، شادی کودک زیر باران و دلی که نرم میشود، چهره ای که گشاده میشود و زبانی که الهی شکر گوید.

بزن باران، که منتظرانت، چشم بر تو بسیار داشتند و دارند

سی و یکمین روز بارانی سفر


@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 200 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 7:12