خانه دوست کجاست ( شبانه ترین بیست و نهم سفر)

ساخت وبلاگ
رسیدیم به روستا و با دهیار هماهنگ کردیم شب را در مدرسه شبانه روزی باشیم. دم در مدرسه منتظر مسئول مدرسه بودیم و طبق معمول « دوستانمون، یعنی کودکان روستا» دورمان جمع بودند.
از پسرک نامش را میپرسم . کلاس چندمی؟ چهارم، آقا. چه درسی دوست داری؟ فارسی. میتونی برام یک شعر بخوانی؟
یک کمی؟ آره یک کمی. شروع میکند به خواندن: باز باران با ترانه با گوهر های فراوان ...
تقریبا هشتاد درصدش را میخواند.
جایزه یک مداد رنگی دریافت میکند و فقط اوست که جایزه میگیرد. و نه هیچ کس دیگر. میپرسم درست خوبه؟
بله. معلم مان می‌گوید تو آدم متفکری هستی.
متفکر بمانی الهی.
در مدرسه، با معلم هم کلام میشویم.
درس بچه ها چگونه است؟ افتضاح. بغیر از چهار پنج نفر بقیه شون حتی شاید نتوانند اسم خودشان را بنویسند. او معلم راهنمایی است.

شب است و می‌خوابم. خواب میبینم:
در یک حیاط بزرگ مدرسه ای مشغول امتحان دادن هستیم. بچه هایی که خودم زمانی مربی شبانه روزی بودند هم با من در حال امتحان دادن هستند. من جلو جلو نشسته ام. با ممتحن هم کلام میشوم و یکهو متوجه میشوم، آقای گلپایگانی است. معلم عربی ما در سه سال دبیرستان. از دانشگاه رفتن میگویم و.. که وقت امتحان تمام میشود. یکی از بچه هام ورقه ها را جمع میکند و جواب سوالات را چک میکند و میبیند کتاب جوری دگر گفته و فحش میدهد. من تقریبا چیزی ننوشته ام و دارم آقای گلپایگانی را نگاه میکنم.
از خواب بیدار میشوم. تقریبا عصبانی و ناراحتم. از این که معلمی به راحتی میگوید بچه های راهنمایی هنوز سواد نوشتن ندارند و به راحتی از کنار این موضوع میگذرد. هیچ کار و خلاقیتی از خود بروز نمیدهد.
در خواب و بیدار یاد دوران دانشجویی می افتم که جهت کوهنوردی رفته بودیم قروه کردستان. مهمان خانواده یکی از همنوردان بودیم که پدرش معلم مناطق روستایی بود. و با چه شوق و هیجانی از دانش آموزانش می‌گفت. هنوز درخششی که در چشمانش و هیجانی که در صدایش از گفتن درباره دانش آموزانش بود یکی از زیباترین دیده ها و شنیده هایم است.

عجب گیری کردم ها
خسته رکابیدن باشی و در وسط خواب شبانه ذهنت تا کجاها برود!
باید کاری کنم، شاید وقتی که تهران رسیدیم از طریق ۱۲۳ بشود با مسئولان رده بالای اموزش و پرورش مرتبط با مدارس روستایی ارتباط گرفت. همه تلاشم را خواهم کرد.
از نظر من مددکار
کودک روستایی ،در این مناطق محروم، از خانواده بزند بیایید مدرسه شبانه روزی، سالهای سال و در آخر بی سواد بماند، مصداق بارز کودک آزاری است.
دلم خیلی گرفته برای این دوستانم که همیشه خوش آمد گویان و بدرقه گویان ما در جاده ها هستند.
چرا باید اینگونه باشد؟
کجای کار گیر دارد؟
ما مدرسه ای در منطقه سرباز رفتیم که معلم به رایگان روز جمعه برای دانش‌آموزان اش کلاس مکالمه انگلیسی گذاشته بود. معلمی دیدم که صبح زودتر از بچه‌ها به اشتیاق، در مدرسه حاضر بود.
ما مسئولیم. برادران و خواهرانم مسئول ایم. اگر دین مدار هستیم، که کلکم راع کلکم مسئول سخن پیامبر حجت را بر ما تمام کرده. اگر نه دین مدار که آتئیست یا غیر دین دار هستیم، سخن سارتر را بخاطر آوریم که در پرسشی که کدام کار و رفتار درست است، پاسخ داد: آن بهترین کاری که قرار باشد جلوی میلیون ها میلیون چشم آدم ها انجام گیرد.

شاید این خواب و بی خوابی شبانه اشعار لورکا از زبان شاملو باشد. گفتگوی ماه و کودک. خودم خواستم بشنوم و حال به این بی خوابی دُچارم.

کودکان سرزمینم را دریابیم.

شبانه ترین بیست و نهم سفر
@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 199 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 7:12