خانه دوست کجاست ( روز سی و ششم، نامه)

ساخت وبلاگ
مسلم جان برادر خوبم
سلام.
وقتی که از کتاب و نوشت افزار فروشی شما در راسک، خرید کردم، شما را جوانی نیکو و ورزشکار یافتم و از آن جهت این نامه را به اسم شما مینویسم.
دوست ما وحید که ما در ساحل درک با او آشنا شدیم، و به همراه همسرش بصورت کوله گردی از چزابه تا گواتر را طی کردند، شبی به من زنگ زد. گفت از درک تا گواتر، دایم حرف آن سه دوچرخه سوار بود و من هم به آنان میگفتم که از دوستان ما هستند.
این روایت را از برای آن ذکر کردم که نشان دهم، نمایان کنم، اثر کاری تا چند روز پس از ما میتواند ماندگار باشد. بعضی ، ثانیه ای بعد فراموش میشود، بعضی ساعاتی بعد، و بعضی روزها و هفته و سالهای بعد. با توجه به آنکه پر انگیزه هستی و کوهنورد و در این دو با هم، هم صفت هستیم، پیشنهادی برایت داشتم: این که برنامه ای ردیف کنی و تیمی درست کنی که هر سال، در زمان و تاریخی، مسیر های مختلف استان تا چابهار را رکابان شوید. نه بصورت سرعتی و گذرا، بل آرام و تدریجی، چندین روز، طول بکشد، با خورجین باشید و بدون اسکورت از روستاهای مختلف عبور کنید، به فرزندان روستاها، کتاب، به نشانه آگاهی، مداد رنگی، از جهت پر و بال دادن به خیال‌های قشنگ و یک توپ ورزشی به مدرسه شان، از جهت تکاپو و جهت دادن جنب و جوش هدیه دهید. مهمان مردم روستاها شوید، هر چه باشد مهمان نوازی بلوچ را خوب میدانی چیست. خود را وامدار مردم پر محبت روستاها کنید. اگر شد با یک مولوی هم داستان و هم فکر با شما صحبت کنید که با تیمتان همراه شود و در مساجد بین راه، در یکی از وعده های یومیه نماز، با مردم روستا پیرامون ورزش و دوچرخه و این بدست آوردن سرخوشی موعظه کند و به مردمان و کودکان بلوچ راه و رسمی دگر بصورت عملی و نه فقط شعاری، بی آموزید که زندگی با دوچرخه، زیباتر است.
یک تصویر سازی در ذهنم انجام میدهم:
تیم شما رکابان است و کودکان روستا به شما رکاب زنان با دیده حیرت مجذوب شده اند نور آفتاب به چشمانشان می‌خورد و از برای تشخیص شما، دستهایشان را سایه بان چشمانشان کرده اند. با اولین تکان دستی از جانب رکابنده ای، دستانشان را بالا میاورند و خنده بر لب رشد میدهند.
عاشق این تصویر ذهنی شدم. عاشق این کودکان سرزمینم هستم.
خورجین های تان را از برای کودکان سرزمینم پر از عشق کنید و به آنان نشان دهید که دل نگران شان هستید، دل نگران خشکسالی ها، کم آبی ها و با این کار، با این رکابان شدن، به دنبال ترویج زندگی هستید که با آب که با خاک که با محیط زیست، سازگار تر است.
مسلم جان، به نظرم اگر این کار را کنی، سنت حسنه نیکی از خود به یادگار گذاشته ای و استعداد آن را دارد از شمال و جنوب و شرق و غرب استان به محوریت، شهری زیبا و اقتصادی و از نظر من مهمترین شهر استان و یکی از مهمترین شهر های ایران، یعنی چابهار، گسترش پیدا کند. استعداد های این شهر از برای اشتغال را به کل جوانان استان معرفی خواهد شد و جهت فکری و شغلی پیدا خواهند کرد. از طریق دوچرخه و ورزش و رکابیدن، این گسست بین بلوچ و زابلی میتواند ترمیم گردد. از طریق دوچرخه زنجیره سلامت را گسترش خواهی داد، به مبارزه با ناس و ماوا و هم خانواده هایش که هر چه روستاها شرقی تر و به پاکستان نزدیک تر میشوند، شیوع مصرف آن و آثار مانده بر زمین و کنار جاده ها بیشتر میشود خواهید رفت. این دروازه اعتیاد، یعنی ناس و ماوا و هم پیاله هایش را با این کار یعنی شناخت و آگاهی دادن خراب کنید بر سر سودگیرندگانش.، به بچه های سرزمینم نشان دهید، لذت در ناس بالا انداختن نیست، لذت در تکاپو و سالم بودن است. مسلم جان این سخن پیامبرمان را حسن ختام نامه ام قرار میدهم که فرمود:
«كلّكم راع و كلّكم مسؤول عن رعيّته»

مسلم جان ، ما نسبت به فرزندان سرزمین، مسئولیم.
درود خدا بر تو باد
بدرود

دوستت سهیل


روز سی و‌ششم

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 215 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1396 ساعت: 20:12