چون پروانه بودن

ساخت وبلاگ
در شیفت عصر هستیم و به بازدید اقدام کرده ایم.
گزارش اول، به آدرس میرویم. محله خیلی آشناست. وارد کوچه میشویم، کوچه هم. به درب منزل میرسیم، آشناتر میزند. از دور و بر خانه، سعی میکنم خانه را برانداز کنم، مگر آنکه چیزی یادم بیایید. یادم نمی آید. دق الباب میکنیم.
پسرکی ده ساله درب را باز میکند ،همه چیز را به یادم میاورد. دو ماه قبل از سفرم به این خانه آمده بودم، بابت گزارش کودک آزاری. پسرک هم مرا میشناسد. میپرسم با بابا مشکل نخوردی ؟، یک خنده شوخانه دارد و میگوید نه. میپرسم در منزل مشکلی نیست؟ سر تکان میدهد که ای چی بگم که میگم با مامان بزرگت مشکل داره؟ جواب مثبت میدهد. میدود که برود پدرش را صدا کند. میگویم، صبر کن. الان بابات بیدار شود، عصبانی میشود؟ میگوید آری. میپرسم چقدر؟ خیلی.
باز عین کش تومان در میرود که بیدارش کند، صدایش میکنم که نمیخواهد. خداحافظی میکنم و محل را ترک میکنیم
پدرش آدم بسیار تنومند و گنده و قوی است که وزنه بردار بوده و سابقه قتل و شرارت هم داشته است و بار آخر که همکارانم به بازدید اقدام کرده بودند، تا مرز درگیری رفته بود.

به پرونده دیگر میرویم. همین که درب را میزنیم، مردی قوی جثه و عصبی درب را باز میکند. از ما کارت شناسایی میخواهد. ارایه میکنیم. میگوید مشکل دارد و نمیپذیرد. همسر ریز نقش و دختر کوچک اش به درب منزل می‌آیند. همسرش بشدت از آن مرد گنده میترسد. مرد گنده چند بار با لحن عصبی میپرسد که: تو زنگ زدی؟ جواب میدهد شاید از مدرسه بوده. پابرهنه میپریم وسط گفتگو شأن و میپرسیم: مدرسه!؟ چرا!؟
دخترک به آرامی به همکارام میگوید سخت تنبیه میشود و در نهایت مرد بیان میکند که من فرزندانم را تنبیه میکنم. و دیگر کاملا عصبی شده است و از ما میخواهد درب ورودی آپارتمان را ترک کنیم.
مورد گزارش شده، همسر آزاری بود.
به دستهای بزرگ و گنده و سنگین مرد فکر میکنم و زن و بچه ای که تنبیه می‌شوند.

در ماشین گشت می‌نشینیم.
دوساعت پر استرس را رد کرده ام. به رکابیدن چهل روزه فکر میکنم. رکاب در آسمان با لکه های ابر و آرامش و فکر رها. بی استرس و بی درد.
چهل روز نبودن حساس ترم کرده است. مجبورم بیشتر فکر کنم که به گزارش و پرونده ورود کنم و از آن سالم خارج شوم و در نهایت فشار کار را بیشتر از گذشته حس میکنم. حال آدمی را دارم که در خواب بهشت را نشان اش داده اند و اینک چشم باز کرده و از خواب پریده و از آن پروانه سبکبال به پیرمردی دردمند تغییر شکل داده است.


***


از سفر که برگشتم . درخت همسایه مان که دقیقا در کنار بالکن خانه ما هست، تمام برگهایش را ریخته شده یافتم. تابستان گونه ای بروی و زمستان گونه ای باز گردی، تغییر تدریجی را ملتفط نخواهی شد و یکه خواهی خورد، از آن همه تغییر. اکنون تا به بهار باید در بیم و امید باشم که آیا این درخت دوباره سبز خواهد شد؟

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 198 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 1:41