به پرونده دیگر میرویم. همین که درب را میزنیم، مردی قوی جثه و عصبی درب را باز میکند. از ما کارت شناسایی میخواهد. ارایه میکنیم. میگوید مشکل دارد و نمیپذیرد. همسر ریز نقش و دختر کوچک اش به درب منزل میآیند. همسرش بشدت از آن مرد گنده میترسد. مرد گنده چند بار با لحن عصبی میپرسد که: تو زنگ زدی؟ جواب میدهد شاید از مدرسه بوده. پابرهنه میپریم وسط گفتگو شأن و میپرسیم: مدرسه!؟ چرا!؟
دخترک به آرامی به همکارام میگوید سخت تنبیه میشود و در نهایت مرد بیان میکند که من فرزندانم را تنبیه میکنم. و دیگر کاملا عصبی شده است و از ما میخواهد درب ورودی آپارتمان را ترک کنیم.
مورد گزارش شده، همسر آزاری بود.
به دستهای بزرگ و گنده و سنگین مرد فکر میکنم و زن و بچه ای که تنبیه میشوند.
در ماشین گشت مینشینیم.
دوساعت پر استرس را رد کرده ام. به رکابیدن چهل روزه فکر میکنم. رکاب در آسمان با لکه های ابر و آرامش و فکر رها. بی استرس و بی درد.
چهل روز نبودن حساس ترم کرده است. مجبورم بیشتر فکر کنم که به گزارش و پرونده ورود کنم و از آن سالم خارج شوم و در نهایت فشار کار را بیشتر از گذشته حس میکنم. حال آدمی را دارم که در خواب بهشت را نشان اش داده اند و اینک چشم باز کرده و از خواب پریده و از آن پروانه سبکبال به پیرمردی دردمند تغییر شکل داده است.
***
از سفر که برگشتم . درخت همسایه مان که دقیقا در کنار بالکن خانه ما هست، تمام برگهایش را ریخته شده یافتم. تابستان گونه ای بروی و زمستان گونه ای باز گردی، تغییر تدریجی را ملتفط نخواهی شد و یکه خواهی خورد، از آن همه تغییر. اکنون تا به بهار باید در بیم و امید باشم که آیا این درخت دوباره سبز خواهد شد؟
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 198