دق نگاه

ساخت وبلاگ
از سفر برگشته ای و در حال و هوای سفری هنوز.
یک جور هپروت، یک جور لبخندی ناشی از خیال آن همه زیبایی، در فضایی دگر سیر میکنی. الکی خوشی. خود را با مردمان شهر بیگانه میبینی هنوز. چرا اینقدر عجله دارند؟ چرا درنگی نیست؟
در هپرپتی که یک لحظه میبینی، کلی کار و مسئولیت ریخت بر سرت. بر گُرده ات سنگینی کرد.

« داداش ، یالله، بجنب، عجله کن از هپروت بدرآ وگرنه نمی‌توانی، این همه را جمع و جور کنی, گفته باشم ها»

دقیقا این جمله بالا
حرفهای ندای درونم بود.

پس به صحنه ای از اداره فکر میکنم، برگهای درخت محبوبم« شب خُسب» فرو ریخته و خزان زده شده و درختان دیگر، لخت و عور بودند یک آن باور نمیکنی، تویی که از بهار سبز و دل انگیزجنوب و مکران و میناب به خزان لخت زمستان تهران رسیده ای این همه بی‌رنگی و پژمردگی را.
در گرما از دیار خود سفر مکنید و در زمستان به دیار خود بازمگردید که مناظرش، چون مرگی دق وار است.
تو برای دیدن این همه لختی، این همه عوری، این همه بی برگی، زمان تدریجی نداشته ای که به آن عادت کنی. گویی چشمانت دق میکنند‌.

به ندای درونت میخواهی گوش ندهی، اما یاد توله گربه هایی که وقتی تو میرفتی زنده بودند و اکنون نه ، کامل از دنیای هپروت بدر میاوردت و به وسط شهر پر از درد و الم تهران می اندازد.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 177 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 1:41