یک هفته بود درگیر یک رباعی خیام بودم:
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
برای دیگران خواندم، اما آنها گونه ای دگر برداشت کردند و این تیر یکی مانده به آخر بود برای این نشسته در جزیره تنهایی و باز چرا؟
چرا تو با این ابیات ویران شدی؟
باری
شب به همراه مادر، سریال محکومین را تماشا میکنم. موضوع داستان آن شبش، اهدا عضو است.
همان جا، با مامان یک قرارداد شفاهی معتبر تر از صد تا قراداد صوری مکتب امضا میکنم.
مامان من این جوری شدم، اعضایم را هبه کن، نگذار زیر خاک بپوسه.
قبول؟
قبول.
اگر تو اینگونه شدی چه کنم؟
اعضا من خسته و داغونه.
حالا اگر دکترها تشخیص دادند ، مناسب اهدا هست چی؟
نمیدانم باید برم از مجتهد بپرسم.
حسن این سریال آن بود که باعث ایجاد فضایی شد که تکلیف خودت را با اعضای خانواده صاحب دم ات، مشخص کرد.
سریال خوبی است
حیف که از دادسرا و قاضی و این قوه، یک شکل غیر واقعی ارائه میدهد.
@parrchenan
برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 187