جزیره تنهایی

ساخت وبلاگ
پرچنان:
گاهی، حس عجیب «تنهایی» به سراغم می آید. این که تو جزیره ای دور مانده، بی آب، بی علف، بی درخت در اقیانوس آرام هستی. در مسیری که حتی پرنده های مهاجر نیز از آن گذر نمیکنند.
در خیل جمعیت، دوستانت، اقوامت، عزیزانت، انبوه آدمها، مترو، خیابان، حس جزیره بودن، حس « تنهایی» به دست می‌آوری. راستش اصلاً حس خوبی نیست.
با خودت دایم تکرار میکنی.
چرا؟
چرا؟
چرا؟
من چمه؟ چرا
و به پاسخِ بی جوابی میرسی و در همان جزیره « تنهایی»، جزیره ای در وسط اقیانوس آرام که حتی مسیر پرنده های مهاجر نیست، به نیمه غاری گود شده، اما مشرف به اقیانوس میخزی و چمباتمه مینشینی و چانه سرت را به تکیه گاه زانوانت، می سپاری. حتی خیال و اندیشه ات هم در این حس و حال، مجال پرواز نمی یابد، باید چَشمانت به نور کم غارک مشرف به اقیانوس، عادت کند. اما حتی چشمانت، آری حتی چشمانت، با توِ« تنها»، سر جنگ دارند و خساست میکنند در گشاد کردن مردمک هایشان و به عادت نمیرساند تو را. چشمان تو را.

یک هفته بود درگیر یک رباعی خیام بودم:

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند ز استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید

از خاک در آمدیم و بر باد شدیم


برای دیگران خواندم، اما آنها گونه ای دگر برداشت کردند و این تیر یکی مانده به آخر بود برای این نشسته در جزیره تنهایی و باز چرا؟
چرا تو با این ابیات ویران شدی؟

باری
شب به همراه مادر، سریال محکومین را تماشا میکنم. موضوع داستان آن شبش، اهدا عضو است.
همان جا، با مامان یک قرارداد شفاهی معتبر تر از صد تا قراداد صوری مکتب امضا میکنم.
مامان من این جوری شدم، اعضایم را هبه کن، نگذار زیر خاک بپوسه.
قبول؟
قبول.
اگر تو اینگونه شدی چه کنم؟
اعضا من خسته و داغونه.
حالا اگر دکترها تشخیص دادند ، مناسب اهدا هست چی؟
نمیدانم باید برم از مجتهد بپرسم.

حسن این سریال آن بود که باعث ایجاد فضایی شد که تکلیف خودت را با اعضای خانواده صاحب دم ات، مشخص کرد.
سریال خوبی است
حیف که از دادسرا و قاضی و این قوه، یک شکل غیر واقعی ارائه میدهد.


@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 187 تاريخ : جمعه 22 دی 1396 ساعت: 7:19