روزگار

ساخت وبلاگ
گاهی یک فضایی احاطه ام میکند، که دوست دارم ببُرم از همه چیز.
«شیرین» چرا این قدر آزار میدهی مرا؟
فکر میکنم اگر مادرم نبود، همه آنچه داشتم و نداشتم، از رسم و نام، از کار و کسب، از مال و منال، ول میکردم و میرفتم زندگی کولی وار می آغازیدم.
تو ماشین به اندیشه هفته پیش خود، خنده میکنم! تمسخر میزنم، فکرم را.
اینکه حس پدرخوانده شدن داشتی، حس موشکی پرتاب شده از زیردریایی در قعر اقیانوس که تو دکمه، فایر آن را زده بودی.

درونم میگه مقاومت کن. ابراهیم باش، بت شکن شو.
اما
ابراهیم بی ایمان!!؟ ابراهیم پدر ایمان بود و تو پدر شک.
خوب اگر ابراهیم بودن ، در وجودت نیست. جَنَم داشته باش و
چه باش. چه بمان .چه گوارا ی بی ایدیولوژی!!
با کدام ایدولوژی «چه »باشم؟ کدام؟
آدم هر چی میشود بشود، پیش خودش ریشخند نشود. خودش خودش را ریشخند نگیرد. خنده تمسخر خودش به خودش را نشنود؟

*
زمانی بود ، در کودکی هامان، وقتی همه فامیل خانه آجان ( پدربزرگ) مان، جمع میشدیم، هر کی از پسرها و دخترها و‌نوه ها، می‌رسید، خانم ها، چادر سیاه شان را با چادر گل گلی ها تعویض میکردند و آقایان شلوار شان را با پیژامه . قرار نبود خانه مادربزرگمان، با شلوار رسمی و تنگ و تُنگ بنشینیم. خانه گویی خانه خودمان بود. راحت. صمیمی. اما نمیدانم از کجای داستان ، جوری دگر ورق خورد. مردان داستان، که همان نوه ها بودیم و دامادها .مردان هم، همان مردان بودند، فقط پیر تر، و یکیشان دگر نبود، اما همه رسمی تر شده بودیم. دگر قرار بود با شلوار رسمی بنشینم. پیژامه ای در کار نبود و اگر بود، یا ریشخند میشدی یا لب گزیدن ها به سراغت می آمد.
چی شد آن فضا به این فضا تبدیل شد؟ هر چه بود صمیمیت و سادگی و کم نقابی آن فضا ، بسیار بیشتر از این فضا بود. با خودم مرور میکنم و‌ فرضیه هایی برای چگونگی این قلب شدگی فرهنگی خانوادگی، مطرح میکنم . چقدر خزنده و آرام و بی صدا، تغییر در سنتها و رسوم اتفاق افتاد و یک آن به خود می آیی و میبینی، همه لبخند گلاسکو با لباس مهمانی، در حال گفتگو هستیم.
بهتر است تو ظرفها را شورنده باشی.
*
کثافت و آلودگی و پلشتی آسمان تهران، یک حُسن دارد و آن اینکه تو چشمت بر توچال غمین و لخت و عور بی برف نمیخورد. فکر کنم، کوهنوردی زمستانه هم به خاطره پیوست. و چون هوا، پلشت و کثیف و به قول جدیدها، ناسالم برای گروه های حساس است، و چشمت بر توچال بی برف نمیخورد، خاطره کوهنوردی های زمستانه و پر برف هم مرور نمیشود.
پس خاطره بازی نمیکنی.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 184 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 2:22