خلوای تن تنانی

ساخت وبلاگ
Soheil R:
با آفتابکار مان ( دوستانی که این واژه را ملتفط نمیشوند، با سرچ این کلمه در همین کانال، معنای آن را خواهند یافت) هماهنگ کردیم و به همراه او بدون هماهنگی قبلی، به منزل دخترک مراجعه کردیم.
دختری که افکار خودکشی داشت و روز قبل نیز اقدام کرده بود. خانه درهم و برهم بود، از دنیا یک مادر مرزی دارد و به تبع آن نتوانسته مناسبت های اجتماعی، رسومات معمول را یاد بگیرد.
از دیدن ما سوپرایز شده بود، وارد گفتگو شدیم. آفتابکار ما نرم نرم، آرام و کم حرف وارد گفتگو شد.

«من میخوام پرنسس باشم»، دخترک گفت و ما هم در ادامه گفتگو او را پرنسس خطاب کردیم.

آفتاب کار ما قرار شد در زندگی پرنسس آفتاب کاری کند، همچون آفتاب بی دریغ، بی توقع، بی چشم داشت.
و قرار شد از این به بعد در بطن زندگی پرنسس باشد. تا آداب دانی را فرا گیرد.
با حضور در زندگی پرنسس متوجه میشویم، بیشتر گنجینه یادگیری ما خانواده است. از سلام و علیکمان، تا نشست و برخواست مان، تا ریزترین و ساده ترین کارهایمان، خانواده و اهمیت آن را فهم نخواهید کرد جز با مقایسه روحی، فکری، رفتاری آدم هایی که آن را نداشته و یا ناقص داشته اند.

خنده های روزهای بعد پرنسس و حس شادی که داشت. از بهترین لحظات زندگی ام بوده است.
کتمان نمیکنم، حس شعف درونی ام را در آن لحظه که بیان کرد ما را همچون فرشتگانی که به ناگاه از درب ورودی وارد خانه شان شدیم دیده است. آن هم نه یکبار، که دو بار بیان کرد.
حس فرشته ریشو بودن، حس عجیبی بود.

در ادامه مطلب میخواستم از زاویه ای دیگر و تلخ به این موضوع آفتاب کاری بپردازم که حیفم آمد، این حلوای تن تنانی را با بادام تلخ تزئین نمایم.
باشد زمانی دگر.
زهرا خانم همچون آفتاب بمانید و آفتاب کار پرنسس ما باشید. الهی
حلوای شیرینی را بر این مددکار چشاندید.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 196 تاريخ : پنجشنبه 19 بهمن 1396 ساعت: 1:01