«من میخوام پرنسس باشم»، دخترک گفت و ما هم در ادامه گفتگو او را پرنسس خطاب کردیم.
آفتاب کار ما قرار شد در زندگی پرنسس آفتاب کاری کند، همچون آفتاب بی دریغ، بی توقع، بی چشم داشت.
و قرار شد از این به بعد در بطن زندگی پرنسس باشد. تا آداب دانی را فرا گیرد.
با حضور در زندگی پرنسس متوجه میشویم، بیشتر گنجینه یادگیری ما خانواده است. از سلام و علیکمان، تا نشست و برخواست مان، تا ریزترین و ساده ترین کارهایمان، خانواده و اهمیت آن را فهم نخواهید کرد جز با مقایسه روحی، فکری، رفتاری آدم هایی که آن را نداشته و یا ناقص داشته اند.
خنده های روزهای بعد پرنسس و حس شادی که داشت. از بهترین لحظات زندگی ام بوده است.
کتمان نمیکنم، حس شعف درونی ام را در آن لحظه که بیان کرد ما را همچون فرشتگانی که به ناگاه از درب ورودی وارد خانه شان شدیم دیده است. آن هم نه یکبار، که دو بار بیان کرد.
حس فرشته ریشو بودن، حس عجیبی بود.
در ادامه مطلب میخواستم از زاویه ای دیگر و تلخ به این موضوع آفتاب کاری بپردازم که حیفم آمد، این حلوای تن تنانی را با بادام تلخ تزئین نمایم.
باشد زمانی دگر.
زهرا خانم همچون آفتاب بمانید و آفتاب کار پرنسس ما باشید. الهی
حلوای شیرینی را بر این مددکار چشاندید.
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 196