نوستالژی

ساخت وبلاگ
خانه ملوس و حاجی بابام، ناهار مهمان بودم، چشمم خورد به قابله. قابله ای که سی سال کار کرده و خوشمزه ترین ماکارونی های زندگیم را در کودکی، پخته است.  نمیدانم چرا این قابله به ماکارونی برایم گره خوردگی دارد. آن زمانها، خانه شان را نکوبیده بودند، همه می نشستیم زمین، دور سفره ای که عکس کباب و میوه و همه چی داشت. بعد مادربزرگم ماکارونی را چپه میکرد روی دیس و روغنی که از گازماخش( ته دیگ) میرخت روی ماکارونی، دل گشنه کودکیم ریسه میرفت. کودکی ام قابله را خیلی بزرگتر میدید و اکنون میبینم، همچین بزرگ بزرگ هم نیست.
مدتهاست دیگر ماکارونی ملوس را نخورده ام. 

روبروی خانه حاجی بابا، یک کوچه باریک هست که به کوچه پله ای معروف است. از مادرم میپرسم از کی اینجا بودید؟ « از چهل سال پیش بیشتر»
 و همه کودکی ما هم با این کوچه گذشت. راه میان بر مان بود. حس جالبی داشت. کوچه ای که پله داشت.
یاد دیالوگی که مدتها پیش با حاجی بابا داشتم می افتم:
« میروی دهات ها و ده کوره ها به پیرمردها آنجا سر میزنی و اما به ما نه»

 یک آخر هفته کوه نرفتم و به منزل آنها رفتم. از مسیر میانبر همیشگی. دیدم کوچه پله ای آخرین روزهای عمر خودش را سر میکند. آخرین خانه حیاط دار تخریب شده است و در حال ساختن ساختمانی چندین طبقه هستند. تا چندی دیگر کوچه پله ای،« کوچه ماشین رو» میشود و از بن بستی خارج میشود.
نوستالوژی « کوچه پله ای » ما هم به خاطرات می‌پیوندد.  تا کی؟ تا چند؟
و این قانون بزرگ زندگی  می ماند که « هیچ ثباتی در زندگی » وجود ندارد. 
چرا؟
 چون همه چیز کهنه میشود. چون عنصری به نام زمان را بشر ، دوازده هزار سال قبل، فهم کرد.

اگر به این مفهوم « هیچ ثباتی وجود ندارد» نزدیک بشویم، آن وقت است که بسیاری از مشکلات، حل خواهد شد. مشکلاتی که اینک خرد دیده خواهد شد و نه کلان.  آن وقت است که فرصت زندگی را غنیمت خواهی دانست. آن وقت است که با خیام خواهی خواند:

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 190 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 10:32