میتوانم صدایت کنم بابا؟

ساخت وبلاگ
به همراه مادرم مشغول دیدن سریال خانه کوچک هستیم. موضوع این داستانش آن است که پسرکی یتیم به جمع اینگلز ها پیوسته است و داستان در حال نمایش دادن عمیق تر شدن روابط عاطفی بین آنهاست.
پسرک در حالیکه در مزرعه سخت کوشیده، شباهنگام، به پدر خانواده میگوید: میتوانم شما را بابا صدا کنم؟
اینجا دیگر از داستان فیلم جدا میشوم و وارد داستان و خاطرات خودم میشوم.
پرتاب میشوم شش سال پیش، زمانی که مربی شبانه روزی بودم. پسرکی به جمع ما اضافه شده بود و سخت میکوشید. نظافت مشکلی میخورد و بچه های موظفی آن شیفت کار را کامل انجام نمیدانند، کار را دست می‌گرفت و به نحو احسن تحویل میداد.
  بعد از دو سه هفته یک شب، همین که خاموشی زده بودم و بچه ها در خواب و بیدار بودند، آمد کنارم نشست و آرام شروع به حرف زدن کرد و حرافی کرد و  گفت: آقا؟
جانم
 کمی مکث کرد و گفت: «میتونم بابا صدات کنم؟»
تقریبا چکشی پاسخ منفی دادم و او هم دیگر آچار فرانسه شیفت نشد. تربیت خوابگاهی و پرورشگاه حکم میکرد از یک لذت بابا گفتن او را محروم کنم!!
به خودم می آیم و میبینم فیلم در حال پخش است.
این سریال را پنجاه سال پیش ساخته اند و از همان زمان، شروع به مهندسی فرهنگ خود کرده بودند و درحال جا انداختن فرزند خواندگی بودند و اکنون جامعه شان گندم آن بذر پنجاه سال پیش را درو میکنند و انسان هایی را تربیت میکنند که با مشکلات کمتری مواجه هستند و جامعه و سرزمین شان از آن بهره می‌برد. 
 با دوست و‌ همکارم که در این ده سال در سازمان کار کرده ایم صحبت میکردم و اسم بچه ها را نام میبرد و میگفتم نه اوضاعش خوب نیست. این هم نه...
به تلفن هایی که در شیفت پاسخ میدهم فکر میکنم.
«آقا من می‌خواهم یکی از این بچه های کاری که چند صباحی ایست میبینم و به دلم افتاده را به فرزندی قبول کنم، با خانواده اش هم صحبت کردم و قبول کرده»
نمیشود. قانون ایران اجازه این کار را نمیدهد.

به قوانین دست و پاگیر و بسیار سختگیرانه فرزند خواندگی می اندیشم که به دلیل مخالفت شرعیت، اجازه حرکت آزادانه را نمیدهد و در نتیجه بچه های قد و نیم قدی که کمی بزرگ‌تر از تایر ماشین هستند، باید لای ماشین ها وول بخورند و گدایی کنند و لای ماشین ها هضم!! یا در مراکز شبانه روزی به دور از عاطفه، از لذت یک بابا گفتن و مامان گفتن محروم کنیم. به این بزرگسال کودکی نکرده حق میدهم با معتاد شدن، دزد شدن، از جامعه انتقام بگیرد.
معتقدیم پیامبر رحمت العالمین هست و برای مکارم اخلاق مبعوث شد، این نگاه تنگ و بدور از محبت و  اخلاقی پیامبرانه  مدعیان شریعت که فضای فرزند خواندگی را تار و تاریک و بسته قرار داده است با این اعتقاد هم خوانی ندارد.
سریال به پایان این قسمتش نزدیک شده است و مِری( دختر مرد کشاورز) فریاد میزند، پرورش این اسب، کار برادرم( همان کودک یتیم) بوده است.
برادر با چشمانی خیسِ از شوق، سمت خواهرش می شتابد.
این داستان را اگر جلا دهیم  و به دید سازه ای فرهنگی  بنگریم به نظرتان چند تا کودک کار از خیابان کم میشود؟
هر شیفت دهها تلفن پیرامون این موضوع دارم و وقتی میپرسند متولی این موضوع کیست؟ 
پاسخ میدهم:« این داستان را متاسفانه متولی و سازمان خاصی بر عهده نگرفته و ندارد!!»
داستان را ول کرده ایم  به امان روزگار، همچون همان لطیفه معروف:
خودش خشک میشه می افته.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 197 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 10:32