نصیب و بهره سی درصد تخسانه

ساخت وبلاگ
 

 

باران خوبی شب تهران را فرا گرفته بود، هوا سرد شده است و خیابان لیز، همکارانم تاید داشتند با چمبر نرکابم!70 درصد خودم هم، خستگی کار و تنبلی و سردی و خیسی ، به سمت نرکابیدن سوق داده بودمرا.

یاد روزی افتادم که اولین بار با امیر شجاعی پا به جاده گذاشتیم و از کنار ریل تهران به سمت مشهد رکابیدیم، همه مردم ورامین و روستاهای آن می گفتند نرید، راه نیست. یک چوپان با سبیل های جو گندمی و نگاه نافذ به ما چشمی انداخت و بعد ریل راه آهن را نشان داد وگفت راه هست، و به دست به نقطه نزدیکی دو خط موازی ریل حوالت کردو گفت بسلامت.

 اون سی درصد تخس سهیل ، کارش را کرد و در باران و شب رکابیدم و انصافا باران اذیتم نکرد و یکی از بهترین رکابیدن های شبانه  نصیبم شد.

به پرونده های  آن روزم فکر می کرد.

 به مادر معتاد میانسالی  که دستور قاضی داشتیم بچه اش را بگیریم ، به این دلیل که معتاد بود و خانه را جای افراد ناب کرده بود، وقتی وارد خانه شدیم و خانه را دیدیم به همکارم گفتم، او صاحب صلاحیته هنوز برای نگهداشتن پاره تنش.

چرا؟

از جوراب بچه اش که شسته و به بند آویزانه، از سطلی که کنار میله حیاط گذاشته و درونش نایلون گذاشته و ته سیگارها داخل آن است نه وسط حیاط. از کاسه تمیز توالتش، خانه تمیزش، بخاری که روشن است و گرمای خانه اش.

 این زن وجودش مادرانست هنوز.

امیدوارم بتواند ترک کند.

از پیش قاضی که می آمد بیرون گوشه چشمانش تر بود

 چه دختر نازی داشت ، با کسی غریبگی نمی کرد، در راهرو دادگاه دنبال پیشی بودیم.

از کنار لبو فروش های میدان امام حسین رد می شوم ، چراغشان روشن بود و بخار از لبوهایشان در می آمد.

 به پسرکی فکر می کنم که دیگر نمی خواست درس بخواند و مادرش می گفت توانایی نگهداری از او را ندارد.( بعضی از همکارانم موافق این امر بودند که حالا که در خیابان ها می گردد و حرف شنوی ندارد پرونده را ببریم سمت شبه خانواده)مخالفت کردم و گفتم: بخدا شبه خانواده آن گونه که فکر می کنید نیست. من سالها توش کار کردم، پیش خانواده هرچند بد بهتر از بی خانوادگی و بزرگ شدن در شبه خانوادست)

 

 پدرش حبس ابد گرفته و خانواده در حال متلاشی شدن

 چند سوال در ذهنم چرخید؟

چرا تاوان جرم پدر را باید خانواده اش بدهد؟( آیا این مصداق مجازات جمعی نیست؟)

این پسر چرا باید درس بخواند وقتی که ساعت 5 بعد از ظهر هنوز ناهاری نبوده که بخورد؟

 فردا اگر او نیز مجرم شد، ما (جامعه) حق داریم بزنیم به سرش و خاک برسرت بگویم؟

به نظر اینجا قوانین میلنگند.

هوا سر خوشم کرده است و تند می رکابم.از سید خندان که رد می شوم ، کارتون خوابی با نگاه نگران و یک پارچه ای که احتمالن پتوی خوابش باشد دنبال جایی خشک برای خواب بود، یعنی کودکی او چگونه بود؟

همکارم با شوق تعریف می کرد، پیرزن چنان می خندید و راضی بود از سرای سالمندان بودنش که نگو.

 ای کاش بودم و بهش می گفتم چرا این قدر نفرینم کردی!

 

پرونده ای را رفتم که سراسر شک و شبه و راز داشت را رفتم، تنها آفرین به مدیر مدرسه گفتم که همین که دیده شاگردش مشکلی دارد با 123 تماس گرفته. بر مسئولیت اجتماعی مدیر آفرین گفتم.

 دوستان جانم به نظرم تماس با تلفن های 110، 123،115،125،137،در مواقع سوسو یا لازم، مسئولیتی اجتماعیست، پشت گوش نندازیم.

 

تند رکابیده باشی و باران باریده باشد و هوا سرد شده باشد و برگهای درختان دربند ریخته بر زمین خیس ریخته شده باشد و خستگی نزدیک دو ساعت رکاب زدن ملنگت کرده باشد و بروی خانه و مادر آشی داغ برایت بریزد.

الهی گرمای خانه تان پرتوان باد

 

 

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نصیب و بهره, نویسنده : iparchenane بازدید : 182 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 16:57