پرده اول
تماس گرفته بود و گریه کنان از کتک خوردن توسط همسرش و افکار خودکشی که بوجود آمده بود، صحبت میکرد.
از او خواستم تاریخچه ای از آغاز این طوفان بیان مند ( حرف بزند تا سبک شود)
از این که شش ماه پیش تلگرامی با آقایی صحبت میکرده ( مثلث عشقی) و همسرش فهمیده و او را از منزل بیرون انداخته و بعد از چند ماه که نگهداری دوقلوهای «۷ساله» بر او فشار آورده، و نیاز به مادر بچه ها بر او مشهود شده با هم آشتی کرده اند و سپس به همراهی هم کلاس های مشاوره رفته اند و زندگیشان آرام بوده تا جاریش، به گوش شوهرش رسانده که فردی از اقوام نزدیک دوباره به او پیامهای محبت آمیز فرستاده و بینشان دوباره شکرآب شده و همسرش او را زده است.
حال میپرسید، چرا همسرم چنین رفتاری دارد؟
گویی که زن در ایران و فضای تعصب و غیرت مرد ایرانی زندگی نمیکرد. فهمش و آگاهی اش از ماجرا و فرهنگ و آداب ایرانی کم بود؟ گویی فانتزی می اندیشید و ساکن محله ای در فرانسه بود.
گفتمانی پاسخ هایی با هم رد و بدل میکنیم
از زن، سنش را میپرسم:
۲۳ سال.
:یعنی در شانزده سالگی ازدواج کردید؟
:بله
معلمی تعریف میکرد که شاگردان پشت کنکوری( فشار بیش از حد سالها درس خواندن، رقابت، هزینه و خانواده را لحاظ کنید) مدرسه اش، شوخی میکردند، اینکه شوهر میخواهند. چرا؟
چون اگر دانشگاهی در شهرستان قبول شدند و همسرشان ساکن تهران بود، وزارت علوم اجازه انتقالی به شهری که همسر در آن ساکن است را میدهد.
و حالا به مزاح بیان میکرد: من پنجاه و اندی شوهر برایشان چگونه پیدا کنم.
زیگما( برآیند) و جمع بندی بند اول با بند دوم بر عهده شما خوانندگان جان.
@parrchenan
برداشت دوم
همکارم از بازدیدی آمده بود و گزارش آن را میداد. اینکه زن و شوهر سی و چند ساله،
هشت فرزند داشتند و یک تو راهی، که فاصله این تو راهی با آخرین کمتر از یکسال بود.
وقتی مشکل از نگاه همکارم را پرسیدم.
گفت:« مگه حیوونیم؟
این همه بچه با این همه فقر و خانه ای سی و چند متری. یعنی چی؟»
راهکارم آن بود که باید راههای جلوگیری به این خانواده آموزش داده شود.
و همکار پرسید یعنی نمیدانند؟ مگه میشه؟
و پاسخ گفتم دقیقاً، نمیدانند. کسی به آنها آموزش نداده است.
تقریباً هیچ کس.
و این برای همکارم، قابل قبول نبود که در تهران زندگی کنی و ندانی. برایش دانستن این امور بسیار بدیهی بود.
حدس میزنم داستان در همان فلسفه و پرسش آغازین کلامش نهفته بود.
مگه ما حیوانیم؟
بله ما دقیقا حیوانیم. و با آموزش، به انسان یا حیوان قصه گو، یا انسان آگاه، تبدیل شد.
اگر نگاه سیاسیت ورزان و تک تک ما ها همین باشد ( ما حیوانیم)، در امور کلان و خرد، از خودمان تا جامعه جوری دیگر خواهیم نگریست.
اکنون نگاه غالب ما ایرانیان و و به طبع آن، سیاستمدارانمان
ما حیوانیم نیستم است.
و
ما اشرف مخلوقاتیم و کرمنا بنی آدم هستیم.
برعکس آنچه در ابتدا گمان میرود
ما حیوانیم، نگاهی بسیار مدرن است و دومی، نگاهی سنتی.
همین سوال و پاسخ مربوط به آن جوامع و نسل ها و زندگی های بیشماری را تغییر داده است.
همین دو باور، سبک فکری و نگرشی و عملی بسیار متفاوتی را برای صاحبین نگاه ها ایجاد خواهد کرد.
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 205