لایه های زیرین

ساخت وبلاگ
با دوچرخه در دل شب دارم از محل کار بر می گردم ، نسبت به قبل کمی خسته رکاب میزنم، همین جمعه بعد از مدتها قله رفته بودم( روح و روانم قله لازم بود) و دوشاخ را صعود کرده بودیم ( با تشکر از امیر شجاعی و داود)و هم کار سنگین بود و فرصت رفرش شدن به بدنم رو نداده بودم.

 با خودم بودم به شیفت صبح فکر می کردم، پیرزن چقدر نفرینم کرد، وقتی که از خونش در آوردیم و بردیم سرای سالمندان

: با اون لنگای درازش، دیگه نمی خوام ریختت رو ببینم، به من نگو مادر، من مادر تو نیستم!، آی دونت لایک

وقتی که برادرش را در سارا دید باز هم ازمون دلخور بود

 می گفت از تو بدم میاد، خیلی سمج هستی.

یاد حرف بچه ها می افتاد ، وقتی که باهام خودمانی میشدند می گفتند که روز اول و نگاه اول، نگاهمون نسبته به تو منفی بود و بعد از مدتها نگاهمون به تو تغییر می کرد، با بچه ها بودم، اونها میتوانستند لایه های عمیق تر پس ظاهر را کشف کنند اما اینجا گویی نمیشه  چون زمانی برای شناخت نیست.

میرسم اداره، یه پسر و دختر خردسال دارند ریز گریه می کنند، دوتا ازهمکارام داغون منتظرن کارهاشون رو تمام کنند و بفرستند مراکز مربوطه

:

آقا رضایی ( منظورش من هستم) خدا بیامرز نیستیم ما، خدا نابیامرزیم ما، این دو تا از صبح ریز دارند گریه میکنند، این بزرگ بشه ، بگه من و تو پنج سالگی از بابام جدا کردند(زندان) و بعد از دوسال از مامانم و خواهرم جدا کردند ، جامعه چی میتونه بگه؟

 

پسرک بالا اورده بود،  احتمالاً علایم خماری در بدنش است که رو آمده بود.

پدر و مادری معتاد و...

از اتاق میزنم بیرون، تاریکی شب ظاهر شده،دیگه لازم نیست قیافه آدمها را ببینی، یک ماشین پژو  وارد حیاط میشود  و دو تا برادر را میآورد، فکر کنم برادر باشند چون خیلی شبیه هم هستند. اشکی که در چشمشان حلقه زده و نگرانی که در چهرشون  موج میزنه را می بینم، نمیخوام داستان این دو تا را دیگر بدانم،

ای لعنت به پرژکتور حیاط که اشک حلقه زده در چشم را بَراق می کنه و بُران وبُراق می کنه تو چشت.

ای لعنت به چشم مشاهده گر تو.

همکارم:

مادر بچه ها چقدر نفرینمون کرد!

برای بچه ام اتفاقی نیفته.

همکار دیگر وارد میشود و نتیجه پرونده سلامتی شون را اعلام میکند: شپش داشتند، و همکار داغونمون خنده عصبی می کنه، چقدر بغلشون کردم من!!

دیگه به شیب مسیرم رسیده ام،  و رکاب زدن را نفس گیر تر می کنه، آسمان شروع به بارش می کنه

از تو پیاده رو که دارم رد میشم و به بارون و شعر های رادیو پادکست که با هدفون گوش میدهم فکر می کنم

( بوسیدنت زیباست

مثل برف در تهران

حیف که زود آب میشوند،

بعد باید منتظر بمانی تا برف سال بعد )*

 

 و یک بالشت با روبالشتی بچه های خوابگاه سابقم را در جوی خیابان می بینم!!

بچه هایی که هفته پیش نشد کوه ببریمشان

 

 

* پادکست شماره هفده رادیو ایران زمین

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : لایه های زیرین پوست,لایه های زیرین زمین, نویسنده : iparchenane بازدید : 216 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 16:57