در انتظار باهار

ساخت وبلاگ

پس از بیست روز ندویدن و در سفر بودن، پارک رفته و شروع به دویدن کردم.
در پارک، دو  دوستْ درخت دارم که همیشه اول دویدن سلامشان میکنم. اولیش کهنسال ترین درخت پارک احتمالاً باشد و دومی، از لحاظ هندسی یکی از زیباترین درختان پارک است.
تا به اولی رسیدم، در دلم به او گفتم، سلام راستی بیست روز با گونه های تو که عمری هزار ساله و بیشتر داشتند، را ملاقات میکردم و  در آغوش شأن، قرار میگرفتم و...
 به خودم آمدم دیدم دارم با دوستْ درختم حرف میزنم.
دور و برم را نگاه کردم ببینم کسی مرا در این حال ندیده است.
خلوت بود، او را به درود گفتمش و سراغ دومی رفتم.
تا به او رسیدم، یک حیرت مرا فراگرفت.  یک أََ َ کش دار از دهانم خارج شد. خزان پاییزی به دوست درخت دومی ام زده بود و بیشتر برگهایش ریخته بود.
شبیه زنان زیبا رویی فیلم های سیاه و سفید  شده بود که اینک از پس سالها که با آنها مصاحبه می‌شوند، از آن زیبایی خبری نیست.
باید تا باهار نیلوبلاگ و دوباره زیبا شدنش صبر پیشه سازم‌.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 186 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:21