پوست موز

ساخت وبلاگ

بعد از رکابزنی به تهران بازگشته و تقریباً یک ماه بود که از پارک و دویدن صبحگاهی به دور بودم.
از ورزشکاران آن ساعت پارک نیز طبعاً بی خبر.
یکی از مصمم ترین ورزشکاران  صبحگاهی پارک، آقای فرخ نیا است. فردی هفتاد و خرده ای سال، اما جسمانی حداقل سه ده از سن تقویمی کمتر میزند. بدنی بسیار آماده دارد و کوهنورد. کوه‌نوردی جدی با برنامه های سنگین.

روزهای اول که سال پیش پارک می‌آمدم، همین خصلت کوه دوستی ایشان را با خودم مشترک دیده و ارادتی نسبت به ایشان بُردم. اگر روزی  می‌خواستم تنبلی کنم و پارک نروم، در وجدان خودم، ایشان را ناظمی فرض کرده که به او میبایست جواب  پس بدهم.
و همین باعث شد کم کم ورزش صبحگاهی روتین زندگی ام شود.
باری، نزدیک یک ماه بود این جوان دل کوهنورد را ندیده بودم که، جلو چشمم ظاهر شد در حالیکه دستش در گچ بود وبال گردن. و تهران و آبانش، برف سنگینی نشسته بود
چشمانم گرد شد و حیران شدم و متعجبانه پرسیدم، در برنامه علم کوه، آسیب دیدید؟ هنوز نه نگفته، پرسیدم ، در کدام کوه، آسیب دیدید؟ گفت تو کوه نبوده که گفتم ای دل غافل این یخ و برف و سُر بودن معابر کار دستتون داده؟
گفت نه.
کوتاه آمدم:
پس چی شده؟
پاسخ داد، در پیاده‌رو راه میرفتم، پوست موزی زیر پایم رفت و ...
ایشان تقریباً همه تهران را پیاده طی می‌کند. روزی بیست تا سی کیلومتر.
نه کوه، نه یخ، پوست موزی!


شب هنگام در آن هوای سرد و برفی در حال رکابیدن سمت منزل بودم، کناره های خیابان نیمه سُر بود و ماشین ها هم از بیخم رد می‌شدند و شیب تند دربند و امامزاده قاسم بودم که دیدم در مسیری که عابرین از آنجا تردد می‌کنند پوست موزی افتاده‌ است.

نمی‌دانم، میدانید یا نه، در شیب سربالایی، توقف کامل و دوباره سویچ کردن چه جانی  از آ م می‌گیرد، حال، برف و گِل و شل برف و نمک و سردی هوا و دست و بال یخ را هم به آن اضاف کنید.
نیستادم و رفتم، اما وجدانم هنوز یک رکاب نزده، دادگاه مسخره اش را شروع کرد. همچون ترامپ نسبت به استیضاحش ، به دادگاه وجدانم بی تفاوتی میکردم که دیدم از کوچه، عابرْ زنی میانسال   بیرون آمد و پوست موز در مسیرش بود‌.
ندایش دادم خانم، خانم، خااانم،  ده متر جلوتر پوست موز است، حواستان باشد، تایید را که گرفتم، ازش درخواستی کردم:
میشود آن پوست موز را هم برداشته تا در مسیر عابری نباشد؟
آن را هم تایید کرد.

نتیجه:
اگر من متوجه و آگاه فاجعه ای که پوست موز باعث میشود نمیشدم، آیا دادگاه وجدانم این چنین آب و تاب داشت برای آن شب و پوست موزش؟
فکر میکنم داستان ها، خاطرات بازگو شده، فیلم ها، باعث میشوند، دادگاه وجدانمان نمیرد. که انسانی کمتر، دچار رنج شود.
 من در پایان هر رمان، تا چند روز درگیر شخصیت های مثبت و منفی اش باقی می‌مانم.


@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 201 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:27