میگفت خانه برای من، معنای خاصی دارد. گرمایی از آن داشت و نگاهش به خانه بیشتر شاعرانه میزد.
در شبی بارانی بود و پرتاب شدم چندین سال قبل، وقتی که در شبانه روزی کار میکردم و بچه ها دائما از هم وسایل با ارزش شأن را میدزدیدند ( کش میرفتند).
حسی از امنیت نبود. همه کمدها همیشه باید قفل میبود، و کلیدی دم دست، یا آویزی از گردن.
وای به روزی که کلیدی گم میشد..
چیزی که نبود، امنیت بود. امنیت روان. اینکه دسته کلیدهای را پرتاب کنی، رها کنی، پرواز دهی، روی میزی، تاقچه ای، سکوی اُپنی. شاید شاید شاید هیچ گاه ملتفت این امر نشوید که کلیدی، دسته کلیدی رها شده در منزل، بدون دقدقه، یعنی چه مقدار امنیت. اصلا نشانه چه میزان از امنیت است.
اینکه گوشه ذهنت نگران کلید و کمد و داستان های بعدش نباشد.
یکی از کمدهایی که هیچ گاه قفل نشد، کمد خودم بود. ترجیح میدادم وسایل پر اهمیتم دم دستم باشد و کمدی قفل نکنم. بچه ها هم مراعات میکردند، اگر چیزی بر میداشتند، دوباره باز میگرداندند. یا بهم میگفتند، آقا شب سرد بود، باید میرفتم بیرون، کاپشن ات رو برداشتم.
از آن زمان، هر اداره دیگری رفتم، هیچ گاه کمدم را قفل نکردم.
امنیت امری ذهنی است. تلاش دارم همه جا را امن ببینم و نه فقط مفهومی به نام خانه. گویی همه جا خانه من باشد.
صبح ها که در پارک میدوم وسایلم را رها بر روی دوچرخه میگذارم، می آیم و میبینم سر جایشان هست.
یکی از ورزشکار ها پرسید، فلانی در خورجین دوچرخه ات چه میگذاری؟
همه خورجین را خالی کردم و نشان دادم، وسایل پنچری، لباس اضافه، انار، لباس کار، لباس گرم، نبات.
یکی از این قدیمی های ورزش گفت، شبیه خانه بدوشانی.
پاسخ دادم آری شبیه کُولی ها.
وقتی کُولی باشی همه جا گویی خانه ات هست، امنیت داری و چون امنیت داری با دیگران، چیزی شبیه چون هم خانه ات، تعامل داری.
این مطلب در سی مهر ماه در شبی بارانی، در فضای ذهنم پیچیده و تر بود.
...که شب را تحمل کردهام
بیآنکه به انتظارِ صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند را
از روسبیخانههای دادوستد
سربهمُهر بازآوردهام.
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست که من به زندگی نشستم!
شاید چند روزی ننویسم.
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 188