کلبه

ساخت وبلاگ

رمان ره‌ش امیرخانی را که هفته پیش خواندم و شخصیتی در داستان که در کوه، زندگی میکرد، دلم برای کلبه در کوهستان تنگ کرده بود. دلم برای حرف زدن با ریفیق هم. 
گاهی دوستانم اشاره دارند که تو که این همه دوست و آشنا داری، چرا دم از تهنایی میزنی؟
آنچه میتوان با ریفیق گفتگو کرد چیز دیگریست.
شاید سعدی نه در مقام دوست که در مقام عاشق، نزدیکترین سخن به مفهومی که در ذهنم دارم را زده باشد:

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.

باری دو ساعتی که از کوهپیمایی ام گذشت، وجودم به گونه ای دگر شد، دوباره ذهنم و بدنم همتراز شدند و آن لذت خاصی که، سالها با آن زیسته ام را دوباره تجربه کردم. هنگامی که از دره ای که همیشه از آن گذر میکردم و این‌بار جویبار و چشمه سارانی از آنها بیرون زده بود، گذر میکردم بهار را لمس کردم و آن امر شگفتی که در پست پیشین به آن اشاره کرده بودم، بر من، بر وجودم ، در بدنم اینبار اتفاق افتاد.( قابل بیان نیست که در بدنم چه اتفاقی می افتد و شگفتی ظاهر میشود) گویی امر شگفتی و یافتن معجزه بهار  با فعالیت بدنی، ارتباط تنگاتنگی  دارد.
با ریفیق، در کوه نشسته و مشغول نوشیدن چاییم.
خرما را با انگشت کوچک و انگشت کناریش، در حالیکه انگشت شصت و اشاره اش بیکار و کج منتظر بودند. بر میدارد. پرسیدم چرا اینگونه؟ گفت شاید این دو، کورونایی باشند.

یاد نوشته های قبلم افتاد. آنکه این ویروس آمد و همه دیگری برای «من» ، گویی که دشمن. گویی که کمر به کشتن «من» بسته‌اند. آن «دیگری_ تو» حتی عزیزترین هایمان هستند. مادر، فرزند، پدر، ریفیق. و « من» کیست؟ چیست؟
اینبار حتی انگشت شصت و اشاره نمی‌شود من!! میشودی « دیگری_ تو» میشود مظنون. « من» به او مشکوک است و همین کافیست دیگری شود، حتی اگر از اجزای من باشد. 
تعریف من اینجا چیست، کجاست، کدام قسمت بدن است؟
 

حرف از برنامه‌های آینده می‌زنیم، عید چی و کجا و چه کنیم؟
اما ویروس کرونا جلو چشمم ظاهر میشود؟ تا آن زمان نه میتوان برنامه ای ریخت و نه کاری کرد، باید دید، او چه خواهد کرد. در واقع مفهوم آینده و مفهوم زمانِ آینده را از ما گرفته است، چرا که قدرت برنامه ریزی ما که منوط به زمان آینده است را گرفته است. مفهوم زمان آینده، دستخوش شک بشری شده است. 
 شاید ویروس کرونا برای مردم سرزمین ما مثبت باشد. چرا که لرزه ای قوی بر ایمان و اندیشه و سبک زندگی ایرانی، و نسل های بعدی آن ایجاد خواهد کرد. به این معنا که برهم خوردن همه آنچه تا کنون فکر می‌کرد و زندگی میکرد را.
به ریفیق میگویم، می‌دانی چرا ما به کوه زدیم؟( با همه جنبه های مثبتی که داشت، و همه مراعاتی که کردیم و عدم تشکیل گروه چند نفره)
به این دلیل که ما نترسیده ایم هنوز!!
و گفتگویی که با مادرم داشتم را برایش نقل میکنم:
به نظرت افراد سیگاری از مضرات سیگار با توجه به این همه پیام های و دانسته هایی که صورت گرفته، آگاه نیستند؟
پس چرا آن را ترک نمیکنند؟
حال اگر همان شخص سیگاری به دکتر مراجعه کند و به او گفته شود اگر مصرفش را ادامه دهد با توجه به آنچه در بدنش در حال رخ دادن است، ظرف سه ماه خواهد مرد. احتمالاً او سریع ترک خواهد کرد. چرا؟
چون می‌ترسد.
او از مردن میترسد و ترک میکند.

حال نگاه من ایرانی به کرونا چگونه است؟
از نوع اول. برای همین نمی‌ترسیم.
اما نگاه آن فرد چینی که در قرنطینه سفت و سخت مانده چیست؟ احتمالأ از جنس دومی است.
چرا ما نمی‌ترسیم؟ به این دلیل که حاکمیت، رفتارش، سبک اش و تبلیغات اش از نوع اول است.
در خبرها بود که گسترش این ویروس به دلیل  عدم مراعات یک فرقه مسیحی است که این موضوع را جدی نگرفت و باعث اپیدمی در کل کشورشان شد. در مدعای ادیان سامی ( یهودی مسیحی اسلام) این دنیا مزرعه آخرت است.
 و اصل آنجاست، بعد از مرگ است.
اما در نگاه اومانیستی، آتئیستی و از این قبیل  که اتفاقاً چین نیز از این دسته است، این دنیا، همه آنچیزیست که یک انسان دارد، پس پیرامون این همه چیز، سفت و سخت گرفته میشود. ترس را در وجودش می اندازد و شهرهای آخر الزمانی( خلوت و سکوت و بی حضور آدم) درست میکنند.
در واقع باور مردمان یک کشور است که نوع رفتارهای مردم حاکمیت را ترسیم می‌کند.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 179 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 22:44