تو دیگری

ساخت وبلاگ

ریفیقم( رفیق)، مریض شده بود و درصدی احتمال کرونا میدادم، هم دل‌نگرانش بودم و هم جرئت نزدیک شدن به او و همراه شدن با او را نداشتم. دائم به او پیشنهاد میدادم لطفاً این کن و آن نکن.
پاسخ صریح و کوتاهی داد:
لطفاً نگا.
شیفت بودم و تا صبح بیدار و حجم عظیم تلفن ها، با صداهای لرزان و ترسان که از واقعه ای که برای دیگری پیرامون کرونا اتفاق افتاده بود را به ۱۱۵ ارجاع میدادم.
و تا صبح به واژه ریفیق و رفاقت و دوست و دوستی فکر میکردم. من معمولاً در احوال پرسی ها بعد از سلام، حالت خوبه، یا چطورین؟ را نمیپرسم. معمولاً قبل از این دیالوگ میبینم زمانی خالی و یک  پول حداقلی در حسابم هست، بعد این پرسش را میکنم: خوبید؟ حالتون چطوره؟
این رفتار را بعد از خوانش روایتی ، دو سال پیش در سبک زندگی ام آوردم:

ابن سیرین کسی را گفت: چگونه‏ ای؟!
گفت: چگونه است حال کسی که پانصد درهم بدهکار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟
ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبکار بده و باقی را خرج خانه کن و لعنت بر من اگر پس از این حال کسی را بپرسم!
گفتند: مجبور نبودی که قرض و خرج او را بدهی.
گفت: وقتی حال کسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ‏ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی...

برگردم به سخن خود؛ به ریفیق، یولداش، تاواریش.
اگر قرار بود کلمه ای برای من مقدس باشد، همین است « ریفیق».
و حال کرونا آمده همه آنچه که فکر میکردم هستم، فکر می‌کردم بودم، مانیقیست زندگی ام و ریفیق بازی ام را به سُخره بگیرد. آمده چشم در چشمم و می‌گوید دیدی، ریدی.
تا صبح فکر کردم، همکاری‌های صبح آمده و شیفت را تحویل گرفتند.  تصمیمم را گرفته بودم، خواب آلود به دوستم پیام دادم، هر جا هر کاری، حضوری لازم است، بگو بیام. من هستم، حتی اگر کرونا داشته باشد و من قرار باشد بگیرم.

پیش خودم شرمنده این پیام شدم، کرونا بازی دو سر باخت بود برای من. اگر من، فرزند مدرنیته بودم و مدرن، نباید این پیام را میدادم. علم مدرن می‌گوید، کرونا اول به من سرایت خواهد کرد و سپس ناقل خواهم شد. از برای دیگری، هر دیگری. دیگری، ممکن است دستگیره در باشد، دستگیره اتوبوس باشد، درب منزل باشد، شیر آب باشد، یا مادرت باشد، برادرت باشد، همکارت باشد، ریفیق ات، آشنایت، باشد.
مدرن بودن به من این می‌گفت که نباید این باشم و از هرچی « تو_دیگری »پرهیز کنم. اما من و امثال من و ایرانی جماعت، در دل سنت بزرگ شده ایم، مثل چینی که انقلاب مدرن کمونیستی داشت و سبک مدرن زندگی تک بچه ای و اقتصاد دوم جهان و غرق در تکنولوژی...، رشد نکرده ایم که حالا مدرن رفتار کنیم. ما فرزندان سنتی و برزخی نیمه مدرن هستیم. همه تاریخ به ما گفته اند در بلا و مصیبت، به جمع پناه ببر، ثواب نماز بی حساب میشود وقتی با جماعت خوانده شود. صله رحم، دیدار والدینت، همه بی حساب ثواب دارد. حال من چگونه پا بر همه اینها بزنم؟ چگونه؟ مخ من سنتی، تفکر من نیمه مدرن نمیکشد
کرونا آمده و همه آنها را برهم زده و می‌گوید:جمع مساویست با احتمال مرگ، احتمال انتقال، و درب مرگ بر روی « تو_دیگری» گشودن.
ما مدرن نبودیم و نشدیم. 
شده تا به حال متنی سنگین، سخنرانی سخت بِهِتان برسد و بفهمید چیز پُری می‌گوید اما من نمی‌کشم و نمیفهممش؟
من بارها اینگونه مواجه شده ام
مثل یک دانش آموز دبستانی که کتاب دانشگاهی دستش بگیرد، همین قدر نا فهم.
حال این مدرنیته و مدرن بودن، برای ما سنتیان همچین ویژگی داشت، نشد، نتوانستیم مدرن رفتار کنیم و در قرنطینه تنهایی خود بسر بریم؟ ما از « تهنا» بودن، همچون قبر وحشت داریم.
به ما گفته اند قبر ترسناک است، نگیر و منکر دارد، حال چگونه به قرنطینه قبرگون جدا از دیگری جدا از تو رجوع کنم؟. ما خود را در آیینه « تو_ دیگری» زندگی کردیم.
ترجیح می‌دهیم در جمع باشیم و وحشت زده ، اما در جمع باشیم، به سیاق طبیعی خود عمل کنیم. مثل دسته ماهی ها در مواجه با کوسه، مثل سیاهی سارها در مواجه با قرقی مثل گله گوزن ها در مواجه با شیر، مثل مواجه رمه بوفالو ها با گرگ. همه ادبیات ما همه شعر ما در رسیدن و گفتن از « تو_ دیگری» بوده است و از من بودن و من زندگی کردن نهی شده ایم و من شدن پله ای ازفرعون شدن بود.
ما مدرنیته را یاد نگرفتیم و در نتیجه، دست به دست ناقل شدن از برای هم، از برای « تو» از برای «دیگری» شدیم.
ما ناقلینِ از برای عزیزانمان.
پی نوشت:
در روزهای اول آموزشی در سربازی، همه ما، لیسانس تا دکتری بودیم. اول روز با آقایِ، جنابِ، دکتر، خطابه مان بود، اما بعد از سه روز که سختی و نظم و دستور و زور و اجبار و بی احترامی ها را می‌دیدیم، این جو عوض شد و تا روز آخر، مستهجن ماند، رکیک.
کرونا از همین جنس است، دیر یا زود متوجه این امر خواهیم شد. ادبیات بدی که در این جستار بود نیز هم. با پوزش از خوانندگان فرهیخته و جانم.
جانتان بی بلا.

@parrchenan

ای خدا گامی بزن در کوی ما 
باش با ما همره و دل جوی ما 
یکقدم پیش‌آ و احوالی بپرس
یک نظر بفکن تو اندر روی ما 
بین تو حال بندگانت ای شها 
کن نوازش گیسوان و موی ما 
یک دمی ما را در آغوشت بگیر
بوسه زن برصورت و ابروی ما 
حال ما را بین و بنما چاره ای
نک بزن چوگان خود بر گوی ما
کاسه آشی تو بفرست از کرم 
گرم فرما جانِ چون کوکوی ما
بندگان را کن ملاقات ای کریم 
آب خوش بفرست اندر جوی ما
فرض می دان تو ملاقات سقیم 
کن شتاب ای دلبرخوش خوی ما


استاد عزیزم، شاهد( قنبری)


توضیحات:
کوکو نوعی پرنده که صدایی چون کو کو کو دارد.

 آن بیتی که سقیم دارد، ناظر بر
حدیثی هست که عیادت بیمار  واجب است.( با تشکر از خانم میر کمالی)

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 193 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 22:44