تماس گرفته بود و قصد خود کشی داشت.
دختری 29 ساله بود و از این وضعیت اقتصادی اجتماعی بهداشتی جامعه خسته بود، مدعی بود مرگ موش تهیه کرده است. اما میترسید با درد بمیرد.
نا امید بود، از چه؟ از آینده. از این که احتمالاً شوهر نکند، در این وضعیت بی ثبات اقتصادی ، نزول دائم کند. همچنان «تهنا» بماند. او فرزند طلاق بود و با هیچ کدام از دو زندگی نمیکرد. حسادت به زندگی دیگران را صادقانه بیان میکرد، مثل خوره به جانش افتاده بود.
تلفن قطع شد و حجم عظیم تلفن های پشت خط وصل میشدند.
ساعتی بعد که خط خلوت شد، به تلفن ها و گفتگو ها و شنیده هایم اندیشیدم.
این که آیا این دختر حق داشت نا امید باشد؟
چه قدر درصد حق داشت؟
سهم من از ناامید کردن او، از تولید غول حسادت در او چه مقدار است؟
این که چه مقدار منِ نوعی« تهنایی» اش را در چشمش فرو کرده ام؟
با پست های اینستاگرام، با ماشین عروس و بریز و بپاش ها، با ماشین آنچنانیم، چه مقدار نداریش را تهنایی اش را در چشمش فرو کردیم؟
با افول دین و مذهب، و افتادن در بی معنایی زندگی، « تهنایی» و احساس شدید آن، میتواند فرد را به قاتل خودش تبدیل کند. چه کسی به او انگیزه مثبت یا منفی میدهد؟ رفتار و اعمال و گفتار ما.
گاهی که به کرونا فکر میکنم، وجه مثبتی در آن می یابم. آمد تا بفهمیم چقدر تهناییم.
هم آن مذهبی و دین مدارش بفهمد( دو بشک هست و پنجه در پنجه ایمان) هم آنکه به اقوام و خانواده اش می نازید و اینک نیاز به قرنطینه دارد.
همه ما تهناییمان جلو چشمانمان نُمود یافت. شاید که حال آن دیگران را بیابیم. حال امثال همین دختر بیست و نه ساله را.
پی نوشت:
در بعضی لهجه ها، کلمه تنها، « تهنا» تلفظ میشود، که من آن را بیشتر می پسندم. تهنا،( ته ندارد، بی حد، بی پایان)
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 180