قسمت دوم

ساخت وبلاگ

کرونا قسمت دوم

در طول تاریخ بشری، یک توصیه حضوری دائمی داشت:
عاشق شو
از شهید بهشتی انقلابی که گفت جوانان عاشق شوید تا حافظ
عاشق شو ارنه روزی..
 تا مسیح که پیامبر عشق لقب گرفت.
اما کرونا این ویروس دنیای مدرن آمد، زیر میز همه تاریخ زد.
 عاشق نشو
 تک بمان
 اگر عاشق هستی جدا شود
 تنها شو
به قرنطینه گونی همچون قبر پناه ببر
 تا که شاید نجات یابی.
سالهای سال عاشق از پی گزیدن لبِ یار بود، از پی بوسیدن اندام او، از پی لمسیدن محبوبش، 
حال، کرونا آمده قد میکروسکوپی خود را به اندازه تمام تاریخ دیوانی و نوشتاری بشریت عَلَم کرده و می‌گوید: نکن. که اگر کنی شاید من در لب محبوبت حضور داشته باشم، در اندامش، در هر لحظه لمسیدن هایت. بوسیدن هایت
نکن
برو و انزوا برگزین.
برو در تنهایی خودت لانه کن.
حرف بودا را گوش بده و چون کرگدن تنها باش.
اگر میخواهی باشی، اگر میخواهی زنده باشی، اگر میخواهی لبی روزگاری دگر بگزی.

کرونا آمد و همه قواعد بازی را بر هم زد، زمانی آینه تو دیگران شدند. پس، گونه هایت، لبهایت، پورتز زدی، دندانهایت ارتودنسی و لمینت کردی، دماغ، آی از دماغت که درد و رنج عمل کشیدی و نوک بالا کردی، اما حالا همه قواعد برهم خورده است.
همه اینها را پشت پوزه گونی به نام ماسک، پنهان می‌کنی تا که زنده بمانی. دیگری آینه تو نیست. تو اکنون در لحظه هستی، نفس میکشیم که زنده بمانی
 پوزه می زنی چون نیاکان ت که از آنها دگردیسی کردی با این تفاوت که آنها در همه عمر، جمع و با هم زندگی کردند و اینک تو تنها باید بمانی بی همه تا که شاید زنده بمانی.
پوزه تو را همرنگ نه آن دیگرانی که زیبایت را خریدار بودند که با نیاکان میلیون ها سال پیشت پیوند می‌زند.
کرونا آمد تا به ما حالی کند، هر چقدر خود را بیگانه با تاریخچه تکاملی مان بپنداری، یادآوری کند که هنوز به آنان شبیه ترینی.
و اما تیر آخر کرونا
تو به تنهایی خودت و نه هیچ کس دیگر به این دژ به ظاهر مستحکم پناه برده ای.
اما این دژ، سست تر از آن است که در ابتدا به نظر می‌رسید.
همین که به خودت میرسی، کم کم سوالاتی وسواس گونه، این دژ را ویران میکند، همچون قطره های آبی که زیر دیواری کاهگلی، جریان یابد: این دستم را شستم یا نه؟،
 دستم به شلواری که تنم بود خورد یا نخورد؟
موبایلم؟
آیا این دستگیره این شیر آب را کسی قبل از من دست زده یا نه؟
آیا این انگشتی که در حال درآوردن دستکش  دست دیگر هست، امن خواهد بود؟
آیا بدنه ماده ضدعفونی ایمن است؟
 و تو هر لحظه غرق این فکر می‌شوی و آنجاست که میفهمی
هم تنهایی و هم بی پناهی.
نه خودت، نه دیگری ، نه باورهایت، نه خدایت، هیچ به معنای واقعی.
هیچ چیز و هیچ کس و هیچ چیز کمکی بر تو نخواهد کرد.

اینجا ست که تنها می‌توانی روزنی از امید و شانس، چیزی که همه بشریت به آن وابسته بوده و است، ایجاد کنی
 اینکه طبیعت به واسطه  رفتن به گرما، شاید کاری کند، همان‌گونه که همه تاریخ، بشر را از سیاه زمستان نجات داده
 و یا این که دانش بشری توسعه یابد و راه مقابله با کرونا کشف شود، کاری که بشر  نزدیک به یک قرن و نیم است که دستی بر آتشش گرم کرده است.
پی نوشت:
فعلن از نوشتن مطلب سیاسی پیرامون کرونا خود داری میکنم. شاید وقتی دیگر.


@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 191 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 22:44