دو ثانیه

ساخت وبلاگ

از مترو بهشتی پیاده شدم و به خیابان آمدم. در این هنگام متوجه شدم درب دقیقی را برای خروج انتخاب نکرده و مجبور عرض طویل خیابان بهشتی را از روی خط عابر پیاده عبور کنم. هر چند خط عابر پیاده بود اما ماشین ها با سرعت بالایی رد می‌شدند و چون جزیره ای وسط خیابان نیست، عابر در این موقعیت،بی دفاع است.

وسط خیابان بود که مشاهده کردم موتوری با سرعت بسیار زیاد سمت من می آید، تنها شاید دو ثانیه فرصت داشتم.

مغزم سریع دستور داد با دست اشاره کنم که از پشت سرم رد شود و من نیز یک نیم قدم کوتا رو به جلو گذاشتم و موتور چون باد از کنارم عبور کرد و بدون سانحه‌ای این لحظه را عبور کردیم.

آن زمان سرماخوردگی سختی داشتم و اگر تصادفی میشد روزگار بسیار سختری انتظارم را می‌کشید اگر جان سالم به در می‌بردم.

بعد از آن به این موقعیت بیشتر اندیشیدم و پرسشی پندارم را درگیر کرد: چه شد که این موقعیت را بدون سانحه از پس گذراندم؟

پاسخ های احتمالی را بررسی کنیم:

۱. راکب موتور ایما و اشاره مرا فهمید و خواند. در واقع توانستیم در کمتر از دو ثانیه حرف هم را بفهمیم و گفتگو کنیم.

۲. مغزم به سرعت قدرت یافتن راه حلی را بدست آورد و آن را به سرعت نیز اجرا کرد. و سؤال اینجا ست که چگونه این سرعت عمل را بدست آورده است؟

معمولاً در هنگام رکاب زدن بسیار پیش می آید که نیاز به این گفتگو ایما و اشاره ای بخصوص با موتوری ها پیدا میکنم و مغزم آمادگی قبلی این نوع گفتگو را داشت و به نوعی مانورهای قبلی آن را آماده کرده بود

۳. شانس آوردم. میشد راکب موتوری ناشی باشد. میشد دستم بند باشد و نمی‌توانستم ایما و اشاره کنم. میشد مغزم سرعت عمل نداشته باشد و...

بعد از نوشتن این جستار یاد مطلبی افتادم که چند سال پیش در پندارم شکل گرفت و فراموش کرده بودم. نه جایی نوشته و نه در خاطر سپردم که ناگهان پس از بیش از پنج سال از آرشیو مغزی که نمیدانم کجاست جلو چشمانم رژه رفت:

با دوچرخه شبانگاه به سمت منزل در حرکت بودم. از کوچه پس کوچه های نظام آباد در مسیری که میله گذاری شده بود و تنگ، در حال عبور بودم. دوچرخه سوار دیگری از روبرو می آمد چون نزدیک میله بودم و او دورتر اشاره کردم من از سمت راست و اول عبور میکنم و سپس تو. بارها این نوع گفتگو را با موتوری ها در همین نقطه داشته بودم.

اما آن دوچرخه سوار آن را نفهمید و نزدیک بود بی افتاد. اعتراض کرد. فهمیدم خانمی است راکب آن دوچرخه. عبور کرد و عبور کردیم.

سپس با خودم پندارهای احتمالی آن دختر را بررسی کردم:

۱. اینکه این مرد قصد آزار داشته

۲. امان از مرد ایرانی

۳. امان از این محله نظام آباد

۴. این چه مملکتی

۵. حق دوچرخه سواری هم نداریم

۶. رکاب زدن در تهران ایمن نیست و...

اما در واقع به گمانم آن دوچرخه سوار مهارت رکاب زنی لازم در سطح شهر تهران که لاین دوچرخه ندارد را نداشت( آن زمان هنوز خط های دوچرخه سواری که شهردار سابق کشید و شهرداری فعلی جمع کرد احداث نشده بود)

نتیجه‌گیری:

۱. تا میتوانیم مهارت های عجیب غریبی را پیدا کنیم که مناسب شرایط فعلی است. بگردیم و آن ها را کشف کنیم

۲. مهارت کم، کم دانشی، کم تجربگی، کم اطلاعی و... باعث تحلیل احتمالأ اشتباه میشود، مرز سخت و ناپیدایی دارد مراقب تحلیل های اشتباه مان باشیم.

۳. گفتگو راه های گوناگونی دارد، یکی از آنها که ناپیداترینشان بود را در این جستار بیان کردم. بگردیم راه های گوناگون و امکان های گوناگون گفتگو پیرامون مملکت را در جمع های خود پیدا کنیم. در میان گفتگو بین حاکم و معترضین حتی.

۳. شاید این تحلیل و جستار نیز اشتباه باشد.

https://t.me/parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 94 تاريخ : يکشنبه 22 آبان 1401 ساعت: 16:32