قسمت چهارم

ساخت وبلاگ

قسمت چهارم

گلشهر

نامش را از کتاب چای سبز روی پل سرخ پیمان شنیده بودم و با سرو‌چمان مشتاق دیدن این محله بودیم.

نزدیک ساعت سه عصر به آدرس رسیدیم.

گلشهر، محله افغان نشینان مشهد است.

از همان اول شگفتی حاصل شد. پا بر خیابانِ سنگ فرش شده به سبک سنتی که گویی یاد آور هِرات است گذارده بودیم. چهره ها، لباس ها، دکان ها، نشان از افغان داشت. بیشتر دکان‌ها برای ظهر بسته بودند و ما ابتدا رفتیم به دنبال یک ناهار افغانی.

قابلی‌پلو ازبکی و مِنتو سفارش دادیم و از مزه لذیذ و نو آن لذت وافر بردیم. زیر زبان عطر تازه ای ناشی از ادویه های نویی می‌چرخید. قابلی، یک پلو پر ادویه است که بر روی آن با هویچ و کشمکش تزئین شده است به همراه یک تکیه بزرگ گوشتِ به استخوان چسبید که با تکان دستی گوشت ها لخت شده و بر ظرف غذا سُر میخورد. و منتو به قول سروچمان چیزی شبیه راویولی فرانسوی بود که تندی بامزه ای داشت و بسیار زیبا از شما ظاهری و البته خوش طعم.

پس از صرف غذا شروع به گشتن در محله و شلوغ‌بازار کردیم. به آرامی بازار در حال پلک گشودن از قیقوله است و کم کم برازنده نامش میشود: شلوغ بازار.

تصمیم می‌گیریم چای سبز که نوشیدن ملی افغانستان است را در کافه ای میل کنیم.

وارد کافه شده و هر دو نفرمان با دهانی باز ناشی از حیرت تماشا کنان کافه در می مانیم.

چهار پسر و دختر خوشتیپ لاغر خوش اندام چشم بادامی چیزی شبیه هنرمندان محبوب کُره ای سخت مشغول درست کردن سفارشات مشتریان بودند. فضای باز و رنگارنگ کافه، چشم بادامی های بسیار خوش تیپ و فضای دل نشین کافه حقیقتا لذت بخش بود. به گمانم اگر یک دختر تین ایجی همراهان می بود عاشق یکی از این باریستاهای فشن چشم بادامی آن کافه میشد‌. در کافه مشتریان زن و مرد خوش تیپ و زیبایی حاضر بودند و مشغول گپ و گفتگو.

چای سبزی نورانی!! میل کردیم و از کافه بیرون آمدیم.

شب شده است و محله زنده، بیش از سی چهل دکان طلا فروشی و انواع لباس زنانه فروش در طول خیابان خود نمایی می‌کنند. لباس های مجلسی افغان بسیار زیبا هستند. یکی را که برای سرو‌چمان پسندیدم بالغ بر چهار میلیون تومان میشد.

چشمان سرمه کشیده بعضی از دختران در حال عبور مرا یاد نقاشی های مینیاتوری می انداخت.

در بازار خرید های خود را کردیم و از بودن در چنین فضایی غرق از سرور بودیم.

اینجا افغان ها هویت داشتند. هویت خودشان.

در مسیر برگشت با خود فکر می‌کردم چرا مشهد به افغان دید مهاجر ندارد( یا شاید کمتر دارد) و برای او یک هویت متشخص با امضای مخصوص به او داده اما دیگر شهر ها نه. من از بسیاری از شهر های مرزی شرقی با دوچرخه عبور کرده ام اما چنین محله و چنین هویت متشخصی ندیدم.

دلایل گوناگون میتوان برای آن فرض کرد. اما فرضیه ای که من مطرح کردم برای خودم نیز بدیع آمد.

در قسمت اول سفرنامه مختصری پیرامون قصه و داستان و چگونگی سازه و معماری بیان کردم. در واقع مای ساکن در فلات ایران( از خجند تا اربیل) هنوز در قصه و داستان ها نفس می‌کشیم و با آن زنده و یا حتی میمیرم.

به گمانم یکی از دلایل بودن چنین محله و هویت مستقلی در مشهد ناشی از داستان ضامن آهو بودن امام رضا است. با چنین داستانی مهاجر افغان توانسته هویت خود را بدست آورد و با این داستان ضمانت زندگی در خور خود و مرفه و متشخصی را بدست آورد.

پی نوشت:

۱.قیمت خوراکها بسیار مقبول و منصفانه بود( به گمانم کیفیت آن از رستوران پسران کریم مشهور نیز مقبول تر است)

۲. پیشنهاد رفتن به این محله به عنوان یکی از آیتم های سفر مشهد را دارم.

۳. شباهنگام شلوغ بازار از لونی دگر است اما.

https://t.me/parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 1 دی 1401 ساعت: 4:45