@parrchenan
پسرک در خانواده ای معتاد بدنیا آمده است و تا سالها، خانواده به او مواد داده بودند و معتاد شده بود. بعد از چند هفته بستری بودن در بیمارستان بابت سم زدایی، از بیمارستان در حال ترخیص کردنش بودیم. دوست نداشت، بیمارستان را ترک کند. آدم های خوب، پرستارهای خوب، دکتر های خوب، غذای مناسب، امکانات رفاهی از تبلت تا فوتبال دستی، یک اتوپیای واقعی و نه ذهنی برای او ساخته بود. آری مجبور بود دوباره به جامعه واقعی وارد شود. نه آن خانواده بیمار و معتاد، که شبه خانواده. اما دیگر این جامعه، آن فضای ایمن و بهشت گونی که در بیمارستان برای او داشت را نخواهد داشت. حق داشت که مقاومت کند. با خودم فکر میکنم فرق من با او چیست؟ جز جبر جغرافیایی!؟ او در خانواده ای معتاد بدنیا آمد و معتادش کردند، من نه. نقش فعالیت و کوشش شخصی ما هیچ بوده، جز یک تصادف. یک جبر.
چنان که ابر،
گره خورده با گریستنش،
چنان که گل،
همه عمرش مسخّرِ شادی است،
چنان که هستی آتش،
اسیر سوختن است،
تمام پویهی انسان
به سوی آزادی است!
شفیعی کدکنی
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 173