تصرف عدوانی

ساخت وبلاگ
تصرف عدوانی، رمان خوبی بود، سبک زندگی سوئدی را به من نشان داد. زاویه دید دیگری به مفهوم عشق، داشت. و اینکه جای گفتگو بین خوانندگانش، را فراهم میکند که در کدام طرف،دو قطب ماجرا بایستند. اگر داستان، قطب منفی- مثبت داشته باشد، کدام شان این صفت را میگیرند. و یک نکته ظریف که از سخنرانی نخست وزیر سالهای دور سوئد بیان کرد، و ذهنم را درگیر کرد، انسان ها زود به چیزی که تا دیروز به آن آرزو داشتند، عادت میکنند و سطح توقعات انسانی، روز به روز و لحظه به لحظه بالاتر میرود. شاید دلیل رشد بشری این رنج و ملال باشد.

@parrchenan

کارتون دوست داشتنی است. بالرین
مفهوم و واژه
چرا(why) را به بهترین شکل تبین کرد. این که فرق آدم ها در جوابِ به چراهاست. جوابی که پاسخش را میتوان در رویاها یافت.

@parrchenan

پرچنان:
رسیدیم کلانتری، قمرالملوک، دختری سیزده ساله به همراه دختر عمه اش آمده بود که به کلانتری سپرده شود. دخترک در خود رفته بود، دردی بزرگ داشت، اما گریه نمی‌کرد. سرگرد کلانتری آمد و با پسر عمه و دختر عمه اش صحبت کرد. اثر نکرد و در نهایت قرار شد ما، قمرالملوک را به بهزیستی ببریم. نه شام خورده بود و نه صبحانه، با این وعده که با مادرش، تلفنی صحبت بکنیم، مقداری ناهار خورد. مادر قمر، او را به خاطر دزدی از خانه بیرون کرده بود. عصر، به خانه شان رفتیم. همکارم رفت با مادرش صحبت کند و من با قمر در راه پله نشستیم و گفتگو کردیم. از کارم با بچه هام گفتم. پرسید: چند تا بچه داری؟. خیلی و...قمر، پدرش حبس ابدی بود. قمر کم حرف بود، حرفهای قلبش را میشنیدم، اما حرفهای زبانش را. همکارم، زنگ زد که بیاید بالا، اما قمر گفت، نمی آیم. در نهایت همکارم آمد تشر زد که بیا برو بالا و بلاخره آمد. کلی حرف زدیم، از مادرش میپرسم: او پدر دارد؟ می‌گوید دارد، میگویم دارد؟ نه خوب ندارد. در همین تسلسل گرفتارش میکنم و میگویم از این فضای برزخی، چه انتظاری از قمر داری؟ این که در کودکیش، گروگان گرفتن و گرفتار شدن پدر را دیده. هجوم هر روزه ماموران را دیده و... حالا چه انتظاری داری؟ این که دائم منت سرش بگذاری و بگی به خاطر قمر، من این کار رو کردم و...
در نهایت از امن ترین بخش زندگیش بیرون بندازیش. اصلا گیرم که دزدی کرده، چرا امن ترین امنیتش رو شکوندی؟ اون هم یک دختر سیزده ساله، سه بار این جمله رو تکرار میکنم. حرفها اثر کرده. قمر الملوک هم از اتاقش میاد و به جمع ما اضاف میشه. مادر قمر میگه درسته من ازدواج مجدد کردم، درسته که بابای قمر ، هزاز هزار بلا سرم اورده اما من هنوز دوسش دارم. عشق ، فقط عشق اول. قمر بعد از ساعتها زبان باز میکنه و میگه، عمه رفته بود ملاقاتش گفته سرطان کلیه گرفته. برای اول بار میبینم بغض کرد و اشکش روان شد.
قرار شد مادر و دختر هر دو پیش روانشناس و روانپزشک بروند. به قمر میگم، کتاب شما که غریبه نیستی خیلی شبیه زندگی توست، خواستی بخوان. و کارتون دنیای درون را بهش پیشنهاد میکنم ببیند.
برای قمر و دردی که قلبش فریاد میکرد و گویی فقط من میشنیدم، تکه ای از روحم را کندم تا در خانه بماند و اسیر شبه خانواده نشود. تکه ای از وجودم.
شب به بازی سرنوشت فکر میکنم. این که قمر پدر داشت یا نداشت؟ قمر به خواست چه کسی به این دنیا پا گذاشته؟ چرا پدری که دائم در خلاف بوده، به قمر فکر نکرده، و... و خود را در هر بار فکر کردن در مازی بن بست گرفتار می بینم. قمر در تصرف عدوانی والدینش تاب میخورد برش آخر تصویر ام میشود، آشغال گردی که از حجم سنگین آشغال های گونی های رو دوشش، زور میزد بر خیزد اما توان بر خواستن نداشت. دیگر تاب دیدن این همه را نداشتم.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : تصرف,عدوانی, نویسنده : iparchenane بازدید : 188 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت: 22:48