پرچنان

متن مرتبط با «هوای» در سایت پرچنان نوشته شده است

هوای پاک

  • معمولاً صبح که چشمم را از خواب میگشایم اول کارم این است که گوشی را از حالت پرواز خارج و سپس شاخص آلودگی هوا را چک کنم. اگر بالای صد و ده باشد وسیله حمل و نقل همان روزم مترو خواهد شد و اگر زیر این عدد باشد دوچرخه. بیش از سه هفته آلودگی تهران کم کم داشت مرا از این عادت منصرف می‌کرد. از خواب بیدار شدم و این چند هفته نرکابیدن در بدنم خوش جا باز کرده بود. عدد شاخص را که دیدم، امکان هیچ بهانه تراشی را نیافتم. عدد زیر پنجاه بود و آن روز یکی از روزهای معدود پاک تهران. تا به اینجای سال تعداد روزهای پاک تهران دو رقمی نشده است. اما این هفته هر روز بهتر از دیروزش بوده است. هوا پاک و بادی است و هیچ بهانه ای برای نرکابیدن برای آدم به تنبلی خوش نشسته، باقی نمی‌گذارد.به دوستان و خوانندگان تهرانی تاکیدا سفارش میکنم از این روزهای بشدت کم یاب تهران که هوای پاک دارد نهایت استفاده را ببرند.این روزها کوه های تهران گویی نزدیکتر شده اند. پی نوشت: ۱. برای مردم زلزله زده از خوی تا ترکیه تا سوریه غمگینم. این گرانی کی به جان ما نشست که هزینه یک عدد پتو سربازی برای اهدا نیز برای جیب خانوار سنگینی می‌کند!؟ یادم است در زلزله بم که با تیم هلال احمر دانشگاه به این شهر رفتیم، اول نیروهای امدادی خارجی از کشور ترکیه را دیدیم که زودتر از همه آمده بودند.۲. همین که در شهر تهران و گسل های متعددش هنوز داریم با خیال راحت نفس میکشیم شاید به این پندار فرامادی برمی‌گیرد که خدا نگهدارت، خداحافظ. که هر روز بارها و بارها در پایان دیدارها تکرار میکنیم و این تکرار ما را به این بی عملی کشانده است. به این خیال‌جمعیِ خیالی.( جا برای نوشتن زیاد دارد اما به دلیل حاشیه های احتمالی از ادامه دادن اجتناب میکنم)۳. کمک های هلال احمری , ...ادامه مطلب

  • هوای هم داشتن یا ...

  • در هوای سرد و برفی در سراشیب تهران با دوچرخه ام. آرام طی مسیر میکنم که خط آب لاستیک چرخم در پشت کاپشنم ننشیند و برودت وجودم بالاتر نرود.سر و صورت خود را چند لایه پوشانده ام. این جور مواقع تا حدودی ترسناک میشوم. این نوع پوشش رهزنی میکند پندار دیگری را. به گمانم یکی از مهمترین امکان های برای ارتباط با دیگری مشاهده صورت و رخ فرد مقابل و در عین حال دیدن مردمک چشم در سفیدی پیرامونی آن است و وقتی این هر دو میسر نشود، برای دیگران ترسناکی. چرا که از چهره ثبت شده در پندار آدمی دورتری.چراغ قرمز بود و پشت خط عابر ایستادم. وقتی با دوچرخه باشی و پشت چراغ ایستاده باشی فرق بسیار داری با دیگر وسایل حمل و نقل دیگر. ماشین و اتوبوس و موتور، همه نشسته هستند و منتظر سبز شدن اما تو ایستاده ای و نیم‌پا. گویی، لخت بودن وسط جایی که نباید لخت بود. در عین حال میتوانی به راحتی سر بگردانی و بچرخانی و دور و بر را بدون هیچ قابی ببینی.چشم گرداندم و دیدم در ایستگاه دوچرخه های بی دود که با عنایت شهردار ولایی تهران، دوچرخه هایش جمع شد، یک زن به همراه نوزادی نشسته است. چند ثانیه تحلیل کردم ، نوک انگشتان دست و پایم از سرما می‌سوخت. نتیجه تحلیلم این بود که رو کنم به آن زن پرسش کنم: کمکی نیاز دارد ؟ نوزاد پتو پیچ بود اما رخ زن هویدا ، با یک نگاه پرسشگرانه رخم را دید زد و چون پوشیده بود چشمانش را به امتداد پاهایم رساند و خنده ریزی بر چهره اش نقش بست‌ دوچرخه برایش حسی از اعتماد بود تشکر کرد و گفت نیازی نیست. چشم گرداندم و دیدم سمت دیگری از خیابان کافه ایست. زن را خطاب دادم که اگر نیاز دارد از آن کافه چیز گرمی تهیه کنم. خنده اش بیشتر شد و اشاره کرد فلاسک چای دارد.برایم آن خنده مغتنم بود و اینگونه تفسیر کردم که زن با , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها