در هوای سرد و برفی در سراشیب تهران با دوچرخه ام. آرام طی مسیر میکنم که خط آب لاستیک چرخم در پشت کاپشنم ننشیند و برودت وجودم بالاتر نرود.
سر و صورت خود را چند لایه پوشانده ام. این جور مواقع تا حدودی ترسناک میشوم. این نوع پوشش رهزنی میکند پندار دیگری را.
به گمانم یکی از مهمترین امکان های برای ارتباط با دیگری مشاهده صورت و رخ فرد مقابل و در عین حال دیدن مردمک چشم در سفیدی پیرامونی آن است و وقتی این هر دو میسر نشود، برای دیگران ترسناکی. چرا که از چهره ثبت شده در پندار آدمی دورتری.
چراغ قرمز بود و پشت خط عابر ایستادم. وقتی با دوچرخه باشی و پشت چراغ ایستاده باشی فرق بسیار داری با دیگر وسایل حمل و نقل دیگر. ماشین و اتوبوس و موتور، همه نشسته هستند و منتظر سبز شدن اما تو ایستاده ای و نیمپا. گویی، لخت بودن وسط جایی که نباید لخت بود. در عین حال میتوانی به راحتی سر بگردانی و بچرخانی و دور و بر را بدون هیچ قابی ببینی.
چشم گرداندم و دیدم در ایستگاه دوچرخه های بی دود که با عنایت شهردار ولایی تهران، دوچرخه هایش جمع شد، یک زن به همراه نوزادی نشسته است. چند ثانیه تحلیل کردم ، نوک انگشتان دست و پایم از سرما میسوخت. نتیجه تحلیلم این بود که رو کنم به آن زن پرسش کنم: کمکی نیاز دارد ؟
نوزاد پتو پیچ بود اما رخ زن هویدا ، با یک نگاه پرسشگرانه رخم را دید زد و
چون پوشیده بود چشمانش را به امتداد پاهایم رساند و خنده ریزی بر چهره اش نقش بست دوچرخه برایش حسی از اعتماد بود تشکر کرد و گفت نیازی نیست. چشم گرداندم و دیدم سمت دیگری از خیابان کافه ایست. زن را خطاب دادم که اگر نیاز دارد از آن کافه چیز گرمی تهیه کنم. خنده اش بیشتر شد و اشاره کرد فلاسک چای دارد.
برایم آن خنده مغتنم بود و اینگونه تفسیر کردم که زن با خود گفته: «هوای من و نوزادان را یک دیگری دارد».
« هوای هم را داشتن» موضوع مهم و پیچیده ایست و به سادگی جمع بندی نمیشود. به گمانم این روزها بدان سخت نیازمندیم و نیاز است بیشتر بدان اندیشید
پی نوشت:
با خود به انبوه کارتون خواب ها ، کودکان نیمه لخت حاضر در خیابان که تقریبا هر روز بیش از انگشتان دست و پای یک انسان میبینم، می اندیشم و این پرسش را مطرح میکنم چرا هوای آنها را نداری؟ و پاسخی ندارم.
همه تلاش ناخودآگاه و حتی آگاهم به این سمت رفته که این انبوهی، این آویزان بودن دایمی از سطل های زباله، این چماله شدن انسانی زیر پتویی در زمین سرد کنار خیابان را نادیده بگیرم.
https://t.me/parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 88