پرچنان

متن مرتبط با «پیاده رو ها» در سایت پرچنان نوشته شده است

رواقی

  • دم دمای غروب است که از باشگاه در آمده ام و آسه سمت خیابان میرفتم. باشگاه ما داخل پارک است و فرصت داشتم خودم را تنظیم مجدد کنم. یک پرتقال پوست کندم و خوردم تا قند خونم روان شد. شنا سوئدی آخر کار تا آخرین گرم قند خونم را بلعیده بود و نیاز داشتم و اینگونه مزه آن پرتقال صد چندان میشدکنار خیابان ایستادم منتظر موتور، ترافیک اسفند ماه تهران جا برای حرکت وسیله چهار چرخ نمی‌گذارد. موتوری آمد آدرس را در یک واژه دادم و سپس اشاره به دستم کردم که دو اسکناس ده و پنج هزار تومان از آن رخ نشان میداد. اولین موتور راهش را کشید رفت اما دومی گفت بپر بالا. هنگام سوار شدن یک الهی شکر گفتم و ترک موتور فیکس شدمراننده با لحنی طعن آمیز پرسید برای بازار و کسب و کار خوب شکر گفتی ؟ گویی داغ دلی داشت از کسادی بازارش.قند پرتقال خونم را نرمال کرده بود و حوصله حرفم می آمد، دیگر لازم نبود با اشاره حرف بزنم. گفتم:برای همین نفسی که راحت دم میگیرد و بازدم میدهد ، همین لذت خوردن میوه ای و نوشیدن آبی و از همه مهم‌تر دستشویی راحتی که میآید خوبم کی آید و می‌رود راحت تر از آمدن و خواب عمیقی که شباهنگام میروم و سحرگاهان راحت از آن بر می‌خیزم. دیگر حرفی نزد، هنگام رفتن سنگک تازه ام را هم تهیه کردم.شاید باور نکنیم اما قائده اصلی مثلث زیستی ما در همین ها که بیان کردم جاری است و اینها هستند که شیمی خون ما را برای درک بهتری از زیستن بواسطه تعادل بخشیدن شیمی خون مان نشانه و نماد هستند و هر کدام که نارسا شد، نشان از چیزی، چیزی که در جسم یا روان دارد که به شکل نارسایی بروز می‌یابد برای من این الهی شکر های ناخودآگاه نشان از رضایت و راضی بودن در اوج آن لحظه ام هست. چیزیون ایستادن بر روی قله و بُرزی در دقایقی از پس ساعتهای طولان, ...ادامه مطلب

  • تاتر شب روی سنگ فرش خیس

  • انتظار نداشتم اکبر رادی این مقدار و با این جزییات ریز، فرهنگ ایرانی را شناخته باشد، چیزی چون یک جامعه‌شناس.وقتی این نمایش را دیدم دنبال کلیدی گشتم که قفل فهم آن را گشاید و یافتم: عدم امکان گفتگوهمه نمایش آن بود که اقشار گوناگون و مطرح در جامعه امکان گفتگو و فهمیدن هم را ندارند. علی رغم مجالس متعددی که دکتر مجلسی! جهت گفتگو بین دوستان و همسایه و آشنایانش برپا می‌کرد امکان گفتگو سازنده و فهمیدن یکدیگر صورت نمی‌پذیرفت. گفتگو بین خودش، خواهرش، همسرش نیز هم. اکبر خان بدرستی ارجاعات متعددی به حافظ داد.حتی قهرمان داستان نیز چون عنصری از جامعه بود خود اهل تزویر بود و مرا یاد این بیت حافظ انداخت:مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسبچون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند.و حافظ سال‌ها قبل تر از رادی گفته بود :گفتگو آیین درویشی نبودور نه با تو ماجراها داشتیم.چه مقدار با آقای مجلسی همدلی و هم ذات پنداری کردم، بارها و تقریبا همه زندگی تلاش کردم آشنایان و دوستان و بستگان و... را در گفتگو بی اندازم و منتظر نتایج مثبت آن باشم اما... شاید یه این دلیل که چون حافظ و مفتی و محتسب و... اهل تزویرم هنوز. اهل تزویریم هنوز. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کتاب رساله ای کوچک پیرامون فضیلت های بزرگ

  • به آخرین صفحه کتاب که رسیدم با دست خط خود روبرو شدم: پایان خوانش کتاب را در تاریخ نود و هفت نوشته بودم و اکنون بعد از پنج سال دوباره این کتاب را خواندم:رساله ای کوچک پیرامون فضیلت های بزرگ آندره کنت اسپونویلدکتر مرتضی کلانتریان انتشارات آگهکتاب ۱۸ فصل دارد، ترجمه خوبی ندارد، گاهی سخت و قامض میشود اما ارزش دوبار خواندن را حتما دارد.در طول عمر خود بسیار شنیده ایم که فلانی فاضل است، بهمانی فرزانه است اما به واقع فاضل یا فرزانه چه ویژگی های را داراست؟جامعه مذهبی و فرهنگ دینی شدیدی که در چند سال گذشته در مملکت حاکم بود، تعریف از فاضل و فرزانه را به سمت و سوی ایده و آرمان خود میکشاند و هر چه فرد در ظاهر اهل تقوا و تعبد و عبادت بود را به عنوان فضیلت و فرزانگانی به جامعه نشان می‌داد حل کنه آن را نام زهد است. اما اکنون که آن فضا و شدت مذهبی در باور عمومی به گمانم کاسته شده است میتوان با درنگی بیشتر به این موضوع نگریسته و از این رو این کتاب مهمی برای اکنون ما، و برای عده‌ای از ما که دوست داریم صفت ها و خصیصه های مثبت و نه لزوما دینی و مذهبی داشته باشیم است. در ابتدای هر فصل خود نویسنده پرسش های مرد افکنی مطرح میکند که چه بسا تا انتهای فصل نیز نمی‌تواند پاسخ دقیقی بدان بدهد از این رو تلاش میکنم هر هجده فصل را گذرا نام برده و مختصر معرفی کنم. ۱. ادب!! و عجیب آنکه آن را دروازه فضیلت و نه خود فضیلت نام می‌برد، پیرامون این فصل میتوان حاشیه های بسیار داشت. مثلا آیا ادب حجاب داریم؟! ۲. وفاداری و بحث وفاداری و عشق و زناشویی را به چالش های سختی می‌کشاند. چه مقدار وفادار به مفاهیم و ایده ها و پیمان های خود هستیم؟۳. دور اندیشی که جز فضیلت های چهارگانه و ریشه آنهاست که در فصل های بعدی بیشتر بیان م, ...ادامه مطلب

  • گزارش برنامه رکابزنی لاهیجان و حومه  روز اول

  • گزارش برنامه رکابزنی لاهیجان و حومه روز اولروز اول را با کلید واژه کاشف السلطنه در پندارم بایگانی میکنم. باورش برایم سخت بود که با کاشف السلطنه هم عصریم. در سده ای به دنیا آمده ام که او در دهه اول آن بر اثر تصادف با ماشین مُرده است.شاید به خاطر لقبش است که فکر میکردم در سده های قبل تر زیسته است و از هم بسیار دوریم. او حتی شهردار تهران نیز یک سال بوده است.او میتواند یکی از گزینه های قهرمانی و الگویی زیسته من باشد. اما او که بود؟ اگر ساده و مختصر بخواهم توضیح دهم او فرد متولی بود که صنعت کشت و فرآوری چای را در ایران متولد کرد و انبوه هزاران انسان ایرانی که در این یک قرن از چای و مزه آن لذت می‌برند با آن خستگی از تن می‌زدایند مدیون او هستیم. در موزه چای لاهیجان با او آشنا شدم. یکی از روشنفکران اواخر قاجار و اینکه به کمک چای توانست پارادایم اقتصادی و فرهنگی شهر لاهیجان و کشور را تغییر دهد. اتفاق جالب تر برای من حرکت مدنی و از درون مردمی بود که اتفاق افتاده است. چای کاران شهر نسبت به او ادای دین کرده و برای او سالها پس از مرگش مقبره باشکوهی ساخته اند که هنوز زیبای خود را دارد و می‌تواند چون برج آزادی نماد شهر لاهیجان شود. از دل مردم چای کار این پندار جوشیده که او اقتصاد خسته ما را فقر ما را شرمندگی پیرامون خانواده که دچارش بودیم را متحول کرد و ما به او مدیونیم پس مقبره اش را بسازیم.برای من این یک حرکت فرهنگی تام و تمامی است نه از جنس واژه از نظر من منفی فرهنگ‌سازی بل فرهنگ زایی. دولتی و حکومتی نه. دقیقا از دل همان مردمی که زیست کرده اند و با آن نفس کشیده اند. کاشف السلطنه برای من نماد خیر خواهی عمومی است. فردی که خود متول است و ثروتمند، اقداماتی می‌کند که هم خود متول میشود و هم د, ...ادامه مطلب

  • کارگردان قصه‌های مجید

  • سلام، می دانم که در زمینه ی مددکاری اجتماعی تجربه هایی دارید.به وبلاگی برخوردم که نویسنده اش گویا قصد خودکشی دارد. آیا می توان از طریق مجاری قانونی نشانی نویسنده را پیدا کرد و خانواده اش را از این خطر خبردار کرد؟به نظر شما بهترین شکل مواجهه با این مشکل چیست؟ و آیا کاری از دست کسی بر می آید؟ لطفاً اگر ممکن است در یک پست در این مورد توضیح دهیدسلام دوبارهگویا موضوع به خیر گذشت،شاید با لطف و تدبیر شما یا دوستانی چون شما.به هر حال ممنونم و ببخشید که شما را درگیر کردم.البته امیدوارم پستی بگذارید و به خوانندگان بگویید در چنین مواقعی چه می‌توان کرد، و آیا اصولاً با این عدم دسترسی به فرد، کاری از کسی برمی‌آید؟یا اگر قبلاً چنین پستی داشته‌اید، لطف کنید و نشانی‌اش را بدهید.با ارادت فراوان.چند صباح قبل بود که این پیام و یک روز بعد پیام دوم را دریافت کردم. با توجه به خودکشی خالق قصه‌های مجید زمان را مناسب دیدم که پیرامون آن، جستارکی بنویسم.به قول همکاران سابقم آن زمان که در خط تلفن ۱۲۳ کار میکردم، فرد مناسبی برای گفتگو با اقدام کنندگان به خودکشی بودم. اما در کارنامه ام یک خودکشی موفق پرتاب از بلندی را نیز متاسفانه دارم. باریمعمولاً در هنگام مواجهه با فردی که اقدام کرده بود یک روش داشتم که در همه زندگی نیز آن را پیاده کرده ام: موقعیت را کتمان نکنم و حتی آن فضا و موقعیت را در آغوش بکشم.مثلاً فردی اگر افسرده است اگر غمگین است اگر در مرگ عزیزی سوگوار است آن موقعیت روانی که فرد در آن شناور است را می‌پذیریم در نتیجه بیشتر شنونده هستم و کمتر گوینده. در زمان گفت نیز سعی در کم رنگ کردن آن ندارم، حتی شاید بر آتش آن نیز بِدَمَم. هیچ گاه به فردی که اقدام کرده بود نمی‌گفتم این کار را نکن. خودکشی را یک, ...ادامه مطلب

  • چشمهایش

  • چَشمهایشبزرگ علویچند کتاب همزمان با هم در حال خواندن هستم و خیلی کند جلو میروم، چَشمهایش را روزهای عید در کتابخانه منزل سروچمانم یافتم و خواندم.کتاب عاشقانه خوبی بود، حال و هوای جغرافیای کتاب را به واسطه حضور فعلی منزل در همان حول و حوش بیشتر درک کردم و مزه ویژه‌ای بخشید.وقتی آدرس های داستان که در حول و حوش دهه بیست می‌گذرد را مرور میکردم و می‌دیدم هنوز بعضی همان نام را دارد که در کتاب بود.حس عاشقی را از زبان یک زن شیوا و رسا معرفی کرد. اما آنچه که من از این کتاب دریافتم:رجوع به تاریخچه آنچه که برایم مهم است، بخصوص آثار هنری، و یافتن عواطف و احساسات انسانی پیرامون آن، اثر هنری را تر میکند.گفتگو پیرامون اثر هنری غنای آن را بیشتر می‌کند و اجازه می‌دهد در جان آدمی نَشت کند.نتیجه‌گیری:پیرامون آثار هنری که دیده ایم، از جمله فیلم و سینما، تابلو ها و پرده ها گفتگو کنیم، حتی شده به تاریخچه آنها رجوع کرده و آن ها را دریابیم.پی نوشت:واژه چَشمها را با فتحه ادا میکنم. گاهی بر من خرده گرفته اند که چرا مثل افغانها میگویی چَشمه؟ این چه لهجه است که صحبت می‌کنی؟در پاسخ از آنها پرسشی مطرح میکنم: کلمه جایگزینی که به جای باشه در محاوره استفاده میکنند چیست؟ مثلا وقتی بگویند این کار را بکن و اگر پاسخ تو باشه باشد کلمه جایگزین چیست؟پس از درنگی، اندیشیده و می‌گوید: چَشم. یعنی در پاسخ فلانی این کار را بکن می‌گوید چَشم.اینجاست که توضیح بیشتری از این واژه میدهم. چَشم به معنای باشه ای که استفاده میشود جمله بر روی چشم است که به مرور زمان بر روی، حذف شده و تنها چَشم مانده است. با این دیالوگ به فرد پرسش کننده نشان میدهم که خود نیز واژه را چَشم استفاده می‌کرده و از آن غافل بوده است.اما پیشنهاد میکنم هیچ گ, ...ادامه مطلب

  • نوروزتان پیروز

  • پرچنان:جمعه هفته پیش بود که شب قبلش مهمان دوستی بودیم و تا پاسی از شب بیدار.نتیجه این شب زنده داری آن بود که جمعه صبح ساعت ده و نیم از خواب بیدار شدم. اما برای اولین بار بود که این حسی که بعد از بیداری به سراغم آمد را در وجودم مزه کردم: از آفتاب شرمنده بودم، از خودم نیز هم.آفتاب بهاری و هوای خوشی که ساقه مرده درختان را زندگی میبخشد را بی تفاوت بدان خوابیده بودم وو این حس شرمندگی از آفتاب را در پندارم تقویت.چند روزی بدان فکر کردم و اندیشیدم. اینگونه نبوده که من همیشه صبح زود بیدار باشم و پیش آمده خواب مانده ام. اما این حس در وجودم نشر پیدا نکرده بود.به گمانم چهلم‌بهار زندگیم حس و دریافتم از هستی را نیز تغییر داده است. اکنون گویا دریغ حتی یک روز را بیش از پیش درک میکنم و در دل به آفتاب میگویم بیشتر بخند تا من از اولین خنده های هر روزه ات، قوام خود را پیدا کنم. شرمنده آفتاب نباشید.https://t.me/parrchenanنوروزتان پیروز.وقتی صبح این جمله را به سرو چمان شاد باش گونه گفتم، پرسید این یعنی چه؟ و من نمی‌دانستم.چند جستار از سرچ گوگل کردم و پاسخی حدودی، که گویی این مفهومی معناگرا و دینی است که در همه هزارهای این فلات در قاموسی دینی جاری بوده است. شاید در جنگ دایمی بین اهورا و اهرمن.اما سالی که گذشت برای تک تک ما به گمانم نقطه عطفی از زیستن و یا مردن بود.اگر قرار باشد یک تفسیر بر این سال عجیب داشته باشم آن را با دوچرخه بیان میکنم.سالی که گذشت نماد حذف دوچرخه از شهر ها بود. دوچرخه های نارنجی، ایستگاه های پر از دوچرخه و مسیر های دوچرخه، و دیدن انبوه انسان دوچرخه سوار مرد و زن حذف شدند و البته که دیدیم مملکت تا کجا و به کجا رسید. از زیست بوم و محیط زیست و اقتصاد و احوالات مردمانش تا حتی ساخت, ...ادامه مطلب

  • بهار

  • اولین شکوفه های بهاری را امروز در حالیکه با دنده سنگین سربالایی خیابان سهروردی را قبل از میدان قندی میرکابیدم بر یک درخت احتمالأ آلو دیدم و گل از گلم شکفت. گویی دوپینگ کرده باشم سخت تر بر رکابی که سنگین بود فشار دادم و در آن سربالایی سرعت افزودم.سلام بر بهار چهلمچهل سال بهارجان را دیدن را سلام. بی بهار زیستن گویی مردگی است. سلام بر چهل سال زندگی. سلام بهار***این روزها هر روزم با دوچرخه می‌گذرد از این رو این هوای بهاری را بیشتر بهره میبرم. به الگوریتم راکبان موتور در تهران و ترافیک اش و عبور و مرور آنها از لالو های ماشین ها می اندیشم. البته که دوچرخه هم حکم موتور میگیرد در این الگوریتم. چه بسا لالوهای ماشین ها تنگ تر شده باشد و حتی موتور امکان حرکت پیدا نکند و متوقف شود اما دوچرخه باریک تن راهی خواهد یافت. اما الگوریتم حرکت موتور ها و دوچرخه من، شبیه قطره های باران بر روی شیشه است که راهی پیدا میکنند و سر می‌خورند و میروند، برای همین ماشین ها معمولاً به این دو راه می‌دهند چرا که تصویری از اینکه مانعی برای آنها باشند ندارند. الگوریتم آنها عمچن قطره های بخار گرفته شیشه پنجره نزدیک سماور است. قبل از آنکه به آن اندیشی که چه میشود سُر میرود و بخار میشود و گُم.***زیر پل سیدخندان بانو دوچرخه سواری پخش زمین بود و زنی به او رسیدگی میکرد حدس می زنم موتوری که ممنوعه خیابان شریعتی را طی می‌کرده به او زده باشد. بعید میدانم مشکل جسمانی جدی آن رکاب زن را تهدید می‌کرد و بیشتر ترسیده بود. اما پیشنهادم برای رکابیدن در سطح شهر تهران آن است که قواعد مخصوص آن را ابتدا بیاموزید و حتماً حتماً مهارت رکاب زدن در این قواعد را در خود تقویت کنید و سپس در این رودخانه های وحشی ( خیابان های تهران) شناور شوی, ...ادامه مطلب

  • قسمت چهارم

  • قسمت چهارم گلشهرنامش را از کتاب چای سبز روی پل سرخ پیمان شنیده بودم و با سرو‌چمان مشتاق دیدن این محله بودیم.نزدیک ساعت سه عصر به آدرس رسیدیم. گلشهر، محله افغان نشینان مشهد است. از همان اول شگفتی حاصل شد. پا بر خیابانِ سنگ فرش شده به سبک سنتی که گویی یاد آور هِرات است گذارده بودیم. چهره ها، لباس ها، دکان ها، نشان از افغان داشت. بیشتر دکان‌ها برای ظهر بسته بودند و ما ابتدا رفتیم به دنبال یک ناهار افغانی.قابلی‌پلو ازبکی و مِنتو سفارش دادیم و از مزه لذیذ و نو آن لذت وافر بردیم. زیر زبان عطر تازه ای ناشی از ادویه های نویی می‌چرخید. قابلی، یک پلو پر ادویه است که بر روی آن با هویچ و کشمکش تزئین شده است به همراه یک تکیه بزرگ گوشتِ به استخوان چسبید که با تکان دستی گوشت ها لخت شده و بر ظرف غذا سُر میخورد. و منتو به قول سروچمان چیزی شبیه راویولی فرانسوی بود که تندی بامزه ای داشت و بسیار زیبا از شما ظاهری و البته خوش طعم. پس از صرف غذا شروع به گشتن در محله و شلوغ‌بازار کردیم. به آرامی بازار در حال پلک گشودن از قیقوله است و کم کم برازنده نامش میشود: شلوغ بازار.تصمیم می‌گیریم چای سبز که نوشیدن ملی افغانستان است را در کافه ای میل کنیم. وارد کافه شده و هر دو نفرمان با دهانی باز ناشی از حیرت تماشا کنان کافه در می مانیم.چهار پسر و دختر خوشتیپ لاغر خوش اندام چشم بادامی چیزی شبیه هنرمندان محبوب کُره ای سخت مشغول درست کردن سفارشات مشتریان بودند. فضای باز و رنگارنگ کافه، چشم بادامی های بسیار خوش تیپ و فضای دل نشین کافه حقیقتا لذت بخش بود. به گمانم اگر یک دختر تین ایجی همراهان می بود عاشق یکی از این باریستاهای فشن چشم بادامی آن کافه میشد‌. در کافه مشتریان زن و مرد خوش تیپ و زیبایی حاضر بودند و مشغو, ...ادامه مطلب

  • عروسک فرنگی

  • رمان صوتی به نام عروسک فرنگی نوشته آلبا دسس این چند وقت خواندم یا بهتر است بگویم گوش دادم. از این نویسنده رمان دیگری به نام دفترچه ممنوعه چند سال قبل خوانده بودم.معمولاً وقتی موضوعی در بطن پندارم نفس بکشد دنیا را حتی بصورت ناخودآگاه از فیلتر آن پندار می‌نگرم. این کتاب با حال و روز این روزهای ایران بسیار بسیار بسیار نزدیک است و شباهت دارد. اگر لولیتای ناباکوف را خوانده یا دیده باشید این رمان تقریباً با همان نگاه اما با نویسنده ای زن و نگاهی زنانه نوشته شده است، اما چرا بر این گمانم که کتاب به حال و روز این روزهای سرزمینم شبیه است؟ اولا موضوع آن زن یا به عبارتی دختر زیر هجده سال یا دختر نوجوان است. دوم نگاه ریاکار و سنت زده نسل قدیم ایتالیای روستایی دیکتاتور دوست را در مقابل نسل نو بخصوص دختر ایتالیای آزادِ شهری انتخاب گر قرار داده است. از این لحاظ این که رمانی متناسب با حال و هوای سرزمینم خواندم تصادفی جالب به نظر می‌رسد. در پایان اما نویسنده به این نتیجه می‌رسد که نسل نو به خواسته اش، حتی اگر با عیارِ سنت- سنجیدن، غیر اخلاقی، خواهد رسید. چرا؟ چون نسل نو، انتخاب گر است.نکته ای که من از این کتاب برداشت کردم همین موضوع بود. به گمانم مشکل این روزهای سرزمین این است که نسل قدیم به این نکته نرسیده است که نسل نو انتخاب گر تربیت و رشد و نمو کرده است.و البته این انتخاب گری ناشی از تغییر بازی جهانی اقتصاد بوده است و زیر بنایی اقتصادی دارد. مثلا در همین لوازم التحریر که بررسی میکنم، و نسل نو را با نسل خودم مقایسه میکنم، میبینم بسیار بسیار بسیار زیاد، تنوع ایجاد شده و از آن مهمتر کودک و نوجوان است که انتخاب میکند چی بخرد و چی را استفاده کند. حال آنکه زمان ما، پدرانمان می‌خریدند ( از تعاون, ...ادامه مطلب

  • روغن

  • به آدرس رفتم دو قلو داشتند و تقاضای کمک.داخل منزل که شدم دختری نه ساله را هم در جمع خانواده دیدم .کمی که گفتگو انجام شد متوجه بحران منزل شدم. صاحب خانه جوابشان کرده بود و حتی یک ریال پول پیش نداشتند. وقتی که توضیح دادم بهزیستی در حد دویست سیصد هزار تومان بتواند جهت بچه ها و شیر خشک کمک کند، دختر نه ساله خانواده گفت: روغن شده چهارصد تومان.استرس و ترس و خشمی که در رُخ دختر مشاهده کردم، استرس این چند روزه خودم را فراموش کردم.من اما به چیزی دیگر فکر میکنم. این که فرق این دختر با دختری در خانواده ای به سامان و بی دغدغه‌ چیست؟ دختری نه ساله ای که از بازی های دخترانه اش، عروسک هایش استاتوس می‌گذارد و نمی‌داند قیمت روغن یعنی چه با این دختر چه فرقی دارد؟ اگر خود را خوشبخت میدانیم و در خانواده ای به سامان پرورش یافته یا بالعکس خود را بدبخت می‌پنداریم و در خانواده ای نابه سامان رشد کرده، هیچ کدام را تقصیر و جهد و تلاش از ما نبوده است. تنها و تنها جبر جغرافیایی، جبر هستی بوده که من اینگونه باشم و او آنگونه. در سعادت یا بدبختی مهمترین فاکتور، شانس است. شانس جغرافیایی. همینhttps://t.me/parrchenan بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هویج وری ها

  • با توجه به کرونا و حداکثری کردن اقدامات سلامتی، به خاطر کاهش ابتلا به آن، زیر باران چتر به دست راهی اداره شدم.سالهای سال بود که چتر بدستم نگرفته بودم.  همیشه، در اوج باران لباسهای ضد آبم را میپوشیدم و, ...ادامه مطلب

  • حجم عظیم تلفن ها

  • بعد از اس ام اسِ ملی که برای همه ایرانیان رفت v. Behdasht زدخط ۱۲۳ ما منفجر شد.هزاران تماس داریم. از کیفیت ماجرا مجبوریم بکاهیم و کمیت را دریابیم.صدها و صدها تلفن اختلافات زن و شوهری.واقعاً بعد از این, ...ادامه مطلب

  • سیزن چهار خانه کاغذی

  • سیزن چهار سریال خانه اسکناس:من در مواجه با اثر هنری به دنبال معنا هستم، و از فرم به راحتی عبور میکنم، و به همین دلیل، معمولا، از هر متنی حتی زاقارت، تلاش میکنم معنایی استخراج کنم.در سیزن چهار ، فرم خو, ...ادامه مطلب

  • درختکاری و کرونا

  • روز درختکاری گذشت و یادم آمد مدتهاست ذهنم از  از فضای درخت و دوست‌درخت فاصله گرفته است. زمانی برام مهم بود درختکاری و اکنون از آبان و بعد از سفر دیدار با درختان کهنسال تا شیراز، میخواستم سرو بکارم و ه, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها