کوپه

ساخت وبلاگ

در کوپه قطار هستیم و نیمه های شب.

صدای سرو‌چمان را می‌شنوم و نیمه بیدار میشوم.

:« آقا کوپه را اشتباه آمدی»

خواب آلود در حالیکه پارچه ای که روی سر و چشمم کشیده ام را جا بجا میکنم، میبینم سرو‌چمان کزکرده و آن سوی کوپه بیدار است.

صبح که جریان را میپرسم، می‌گوید مردی آمد داخل و همین که به او فهمانده اشتباه آمده است، مرد گویا هُل شده است و زبانش بند آمده و تکلمش دچار مشکل شده به مِن‌مِن افتاده و سریع رفته است، اما نکته ای دیگر نیز بیان کرد، اینکه وقتی من نیمه شب از خواب بیدار شده ام و جریان را گفته است، شروع کرده ام هار هار خندیدن و رویم را سمت دیگر کرده و دوباره خوابیده ام!!

 البته دقایقی بعد که حواسم سر جایش آمد به خود آمدم و تلاش کردم استرس سروچمانم را با گرفتن دستش کم کنم ، به هر حال تخت سوم و نزدیکی به سقف کوپه و راهروی یک متری بین ما امکان کنش‌گر عاطفی بیشتر نمی‌داد! صد البته!!

نتیجه:

 معتقدم زندگی یک شوخی بی‌مزه است که اگر گاهی دست داد می‌توان آن را بامزه یافت. اینکه استرس آن مرد بعد از مواجه شدن با یک اتفاق اشتباهی برایم خنده دار بود را اما میشد بطوری دیگر نیز دید، در واقع فرهنگ ایرانی شاید این نوع دوم را بپسندد، اینکه واژه های غیرت و ناموس و مالکیت های مال من بودنی در پندارم رژه برود و رگ گردنم کلفت شود و به اصطلاح غیرتی شوم و...

شما هم فرق این دو زاویه دید را لمس کردید؟

از یکی جدیتی بدوی خارج میشود و از دیگری یک شوخی بامزه.

این چند روز که از سر بریده شده گذشته است به آن بسیار اندیشیده ام. این که باور و فرهنگ و تغییر آن چیست و کجاست؟

شاید بسیاری خاطرشان نیایید اما زمانی بود که مهمترین معضل راه آهن سنگ پرانی کودکان ساکنان لب خط در انبوه هزاران کیلومتر راه آهن بود. حتی یادم میآید پلیس راه آهن نیز درست شده بود. چه بسیار چشم ها که کور شد چه آسیب ها که به سر و صورت و روان مسافران خورد و چه خسارتها که راه آهن تحمل کرد. یکبار خودم از نزدیک شاهد شکستن شیشه کوپه قطار در هین حرکت بودم.

سالهاست، بیش از ده سال که این معضل حل شد، گویی نبود. چگونه؟ هنگامی که پاسخ این چگونگی را یافتیم، راه حل های تغییر باورهای غیر انسانی فرهنگی خودمان را نیز خواهیم یافت، من نیز فرضیاتی را مطرح میکنم:

باور و نگرش «زندگی یک شوخی است» اما صدمه به دیگری یک واقعیت تلخ گریز ناپذیر را در خود، خانواده، اقوام، خویشان، گروه های دوستی، جامعه تقویت کنیم.

 در فرهنگ ما، زندگی یعنی جدیت محض. مثلا قرار نیست مومن بخندد، نهایتاً یک لبخند ملیح. در فرهنگ ما مومن در همه حال باید کاری کند، ذکر بگویید و ثواب جمع کند و یا اقدامات دیگر مثل نیکی به پدر و مادر و صله ارحام که همه نه بدلیل کنه و ذاتی کار، که به دلیل ثواب نهفته در آن است و ما هر لحظه ثواب جمع می‌کنیم. گویی باید امتیاز خود را تا میتوانیم بالاتر ببریم. حتی کاری کنی خوابت صواب شود. دایم کار کنی بعد از بازنشستگی کاری دیگر اختیار کنی، سرمایه‌گذاری پشت سرمایه گذاری تا از قافله ( کدام قافله نمیدانم) عقب نمانی، دو شغله و سه شغله باشی، فرزند پشت فرزند بیاوری، سپس نوه ها را بزرگ کنی و...

شما هم این جدیت در زندگی را در مثال های بالا لمس کردید؟ فضای یله شدن، رفتن به تاتر و سینما و کنسرت و سفر، کم در آوردن و کم خرج کردن، مهمانی با ساده ترین نوع غذاها، دور همی با کمترین بهانه، جشن های عروسی به ساده ترین صورت، گویی می‌تواند مصداقی برای نگاه دوم که شوخی گرفتن زندگی است باشد.

 در نگاه جدی گرفتن زندگی، واژه گناه، نقش برجسته دارد و رسیدن به صواب و پاداش مادی هدف و غایت. و جزای اخروی نتیجه جدی نگرفتن زندگی و از قافله عقب ماندن در این دنیا.

در نگاه شوخی گرفتن اما تساهل و سادگی و مینمال کلید واژه اصلی است و این نیز بگذرد، جمله قصار آن.

معتقدم هر چه از آن زاویه دید به این دومی شیفت کنیم، فرهنگ های ضد انسانی نیز کمتر امکان بروز و ظهور پیدا میکنند. در واقع اگر باور ما نگاه جدی گرفتن زندگی باشد، به جنایت های این چنین گویی امکان جولان داده ایم. تلاش کنیم موضوعاتی که میتواند برای ما جدی تلقی شود را از نهایه طنز ببینیم. موضوعاتی که در نظر ما بسیار جدی هستند را برای خودمان دست مایه طنز کنیم تا از صُلب سخت خود خارج شویم.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 157 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:58