دماخ

ساخت وبلاگ
پرچنان:
گاهی با خودم، به این معنای زندگی که برای خود انتخاب کرده ام فکر میکنم و همچنان خود را پایبند به آن میبینم. این که با لحظات مرزی انسان ها، سر و کار داری و...
این که همکارانی داری از جنس چشمه، چشمه های زلال کوهستانی.
همکارانم جهت یک خودکشی به ساختمان ده طبقه نیمه ساخت عزیمت کرده اند. پس از برگشت، همکارم یک رضایت درونی عجیبی دارد و بشگن میزد، معمولاً تجربه هامان را اگر فرصتی بیابیم، با هم شِیر میکنیم. تجربه اش را بیان کرد:
پس از دقایقی طولانی ، به آرامی و با شگرد خاص خود، فرد را منصرف میکنند ، همکارم اقدامات خود را پله پله توضیح داد و تا به مرحله پایانی رسید:
بیین، هوا سرده و او هم مادر یک کودک شش ساله است و می‌خواهد سر موقع برود بچه اش را ببینید. از سرما آب دماغش راه افتاده و ...
و مرد اقدام کننده، منصرف میشود و میرود از همکارمان که از شدت سرما، آب بینی اش راه افتاده عذر خواهی میکند و دیگر فضا از حالت اورژانس خارج میشود.
شاید بعضی با پول خود جان کسی را نجات دهند، یا با علم خود و پزشک باشند. یا بخاطر مهارتی که دارند. مثلا غریق نجات باشند. اما کمتر کار و شغل و حرفه ای هست که آب دماخ( دماغ)، دلیلی برای نجات بشود. اما در مددکاری، این هست. تو همه وجودت، حتی آن چه فکر نمیکنی، در جهت کمک به دیگری گذاشته ای.
واقعا معنای زندگی که در حرفه مددکاری یافته ام را، جایی دیگر نخواهم یافت. و معتقدم نظر خاصه حضرت حق شامل حال من و همکارانم بوده که در این راه کشیده شده ایم.
الهی مددکار بمانیم.
***
در مسافرت هستم و اواخر شب زنگ میزند که عیسی بلاخره قبول کرد برود کمپ. عیسی شوهر معتاد خانمی است که با چنگ و دندان تلاش میکند زندگی خود و فرزندانش را از غرق شدن نجات دهد.
میگویم: شنبه با هم بیایید اداره.
و در نهایت به لطف کمک هایی که دوستانم بهم کرده اند، در یک کمپ بستری میشود. ( هدف ام از این نوشتار، چشاندن آن لذتی است که از جهت کمک هایی که میکنند). به لطف خدا و آفتاب کاری که با فرزند بزرگ این خانواده، درس کار میکند، اثرات بیشتری بر آنها خواهیم گذاشت.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 177 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1396 ساعت: 4:34