دخترکان اصفهانی

ساخت وبلاگ
پیرامون فیلم خودکشی دو دختر نوجوان:

وقتی فیلم را دیدم ، وجودم، تفکرم، مغزم، گویی توقف کرد. وقتی که به خود آمدم ، یک‌مونولگ کوتاهی با خود کردم:
فیلمش را هرگز در پرچنان قرار مده.
یاد خودکشی نوجوانانی که سال پیش رفتم افتادم. پسری اهل قرآن و مسجد و هیئت که خود را حلق آویز کرد. شاید بهتر بگویم دار زد تا زمختی مطلب ادا شود. این که نوجوان ما واقعا چه بر سرش آمده است؟ از دوستان و همکارانم خواستم، پیرامون این موضوع، هم اندیشی کنیم، اما ... باری

دنبال چرایی مسئله میگشتم. ضمن اینکه این نکته را بگویم که کلا خودکشی در بین سنین سیزده تا نوزده سال در تمام جهان، در مرز بالای آماری قرار دارد و اگر کیس خودکشی که به ما گزارش شده است در این سن قرار داشته باشد، با جدیت بیشتری موضوع باید دنبال شود و نمره خطر بیشتری برای او لحاظ شود.

به اتفاقات این دو سه ماهه که در مدارس دیدم، فکر میکنم. کودک ما، مفید ترین زمان زندگی خود را در مدرسه می گذراند و بقیه زیسته خود را یا در خواب است یا در زمانی است که هم خود و هم والد، در کم کیفت ترین زمان شبانه روزی خود بسر میبرد.
در واقع انگشت اتهام من، برای نابسامانی روحی این کودکان رو به اموزش و پرورش است. صفتهایی که این چند روز برای این سازمان بیمار، در ذهنم ردیف کرده بودم، بسیار و زننده بود و حتی شاید بار حقوقی گریبانم را می‌گرفت، که به همین سازمان بیمار، رضایت میدهم.
آموزش و پرورشی که بجای مهارت اموزی عملی زندگی، به جای مهارت حل مسئله، در فکر یاد دادن نقاب زدن و دوچهره و چند چهره شدن به کودک و نوجوان ایرانی است. آموزش و‌پرورش ما خودش را با عناوین و صفتهای جعلی که خود قبول ندارد گول میزند.
به حیاط مدرسه ای که روز دانش آموز داشتم به آن نگاه میکردم فکر میکنم. چیزی که قرار بود جشن باشد و نبود و یک مشت سخنرانی و وسط اش فحش به دانش اموزانی که سر صف نمی ایستادند و ...
این هم شد روز دانش آموز.
اموزش و پرورش از نوجوان ایرانی میخواهد نقاب زدن را یاد بگیرد، تا هم مسیولین مدرسه، معلمان مدرسه، و مسیولین منطقه ای آن نفسی راحت بکشند.
همین و همین. البته که اگر مدرسه غیر انتفاعی و غیر انتفاعی اسلامی هم بود تست زدن صحیح هم به آن اضافه میشود.
یکی از دلایلم برای غیر اخلاقی بودن فرزند آوری همین اموزش و پرورش بیمار است.
« دوازده سال»، کودک خود، پارتن خود را «مجبور» کنی به این بیمار کده برود.
به جمله دقیق تر شوید.

میتوان گفت، خوب مهاجرت میکنم. فرزندم را از این بیمار کده میرهانم .در مهاجرت هم حقی دیگر، فنا میشود. حقی که خود بر گردن خود داری. به زبان و فرهنگ خود گفتگو کردن، رفیق یافتن و محروم شدن از همه آنچه وجودت را ، از گذشته تا حال ات را با آن گره زده ای. ازپدر و مادر بگیر تا اقوام و دوستان و خویشان تا قله ها و‌جنگل ها که رفته ای. ضمن آنکه کودک خود را نیز هم. و معلوم نیست در مهاجرت، هم سیستم اموزشی خوب عمل کند، یا کودک ما آن را فهم کند( به دلیل نداشتن زبان مشترک مادری) و یا فقدان های عاطفی که از ندیدن پدر بزرگ و مادربزرگش ، اقوامش و دوستانش، خواهد خورد کم بها باشد ‌

اما به نظرم راه حل سومی وجود دارد.
این که کودک خود را از همان سال های ابتدایی مدرسه، به مشاوره و گروه های خودشناسی و حل مسئله و مهارت های زندگی بفرستی و وظیفه ای که اموزش و پرورش به نظرم آگاهانه از آن خالی میکند را با این کلاس ها و گروه ها جبران کنی.
خودت بیشتر و بیشتر برای جبران این نقض بدوی.
اگر کودک ما زبان فرانسه یا رقص هیپ هاپ یا چه و چه را کم بلد بود و یا اصلن بلد نبود، اشکال خیلی کمتری دارد تا ناگهان در نوجوانی و جوانی اش فیلمی وصیت گون ببینیم یا عدم توانایی اش در حل مسأله، زندگی و آینده هم خودش و هم والدش را درگیر کند( این چیزها را به عینه ما هر روز در پرونده ها میبینم، فکر نکنید اگر آگاه نباشید، به سراغ شما نخواهد آمد)
چنین گروه ها و مشاوره هایی از جهت کودکان و نوجوانان، وجود دارد


@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : دخترکان,اصفهانی, نویسنده : iparchenane بازدید : 188 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت: 15:23