اقا عیسی

ساخت وبلاگ
حال و هوای زلزله دل و دماغم گرفته و امروز چیزی ننوشته ام.

و به همه این ها، و مرگ ها، زندگی میگوییم. این رنجی که میکشیم ، زندگی نام نهادیم.

دیروز آقا عیسی آمد ( دوستانی که پست های قبلی را خوانده اند در جریان داستانش هستند)
مردی قد بلند وارد سالن شد و با او دست دادم.
قیافه ای پرسشگر به چهره ام دادم و پرسیدم اقا عیسی خودتی؟
فردی قد بلند، و جوان و تنومند.
از صداش می فهمم خود اوست.
:چقدر جوانی، !! فکر میکردم پیر باشی ‌
با هم دقایقی گپ میزنیم. نقشه راه ادامه مسیر را ترسیم میکنیم و اولویت هایی که خواهد داشت.
فرستادن به کمپ جواب مثبت داده است.
حالا شرکت در جلسات ان ای و رفتن به مرکز ترک اعتیاد سرپایی و اشتغال و سر و سامان دادن بیشتر به خانواده اش، از اولویت های اوست.
خیلی دعایم کرد. خیلی. اما او نمیدانست قسمت بسیار اعظم کار را مدیون شما خوانندگان پرچنان بوده است، مدیون شما که آفتابکاران با شما شکل گرفت و به واسطه پسرش که نمیخواست درس بخواند، به زندگی که تا ویرانی یک قدم فاصله داشت، راه یافتیم. به کمک اقا احسان( آفتابکار) ارتباطمان را با خانواده حفظ کردیم و اینک خانواده در مسیر درست و فرایند مددکاری قرار گرفته است.
دست مریزاد.

من چندین بار منطقه خراسان را رکاب زده ام. معتقدم فاخر ترین ادبیات عامیانه که مردم از زبان فارسی استفاده میکنند در این خطه روی می دهد.

آقا عیسی هنگام خروج از درب میگوید من به خودت زنگ میزنم، با تو« اُنس» گرفتم.

این کلمه «انس» کلمه ای است که هر طبقه و قشری از آن استفاده نمیکند. اما آن خطه، زبانی دگر دارد. محمود دولت آبادی بیخود از این خطه راوی بزرگ مرگ و زندگی نشدست.
از این جمعه از جنوب خراسان به سرزمین بلوچ رکاب خواهیم زد.
تلاش کردم در پست های قبلی، از سفرهای گذشته، لحظاتی و« آنچه گذشت» را تا حدودی ترسیم کنم

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 179 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 0:50