یکیشان دست به کمر است، نقشه ای شاید. و دو دختر سمت راست چه زیبا با مرکز دایره، همدل شده اند. گویی خود، اویند. و بعضی دیگر چه دست به سینه و مودب، گویی تلمذ میکنند.
حال به مرکز پرگار بنگریم.
مرکز پرگار، دوچرخه ایست قرمز رنگ و در زمانه ای که هزاران بازی و کامپیوتر و تبلت آمده است باز، دوچرخه، دست بالا را دارد. کودکانه ترین حالت انسان را به تپش وامیدارد. و کودک درون انسان یعنی عاطفه، یعنی هنر ، یعنی شعر، یعنی ایمان.
چه بد میکنند آدم ها وقتی بزرگ میشوند، این کودکانه را از خود دریغ میکنند.
اگر برای کودک خود یا کودک درون خود چرخی خریدیم، یک چرخ دیگر هم برای یوسفی تهیه کنیم. کودکانه اش را جلا دهیم. تک خوری نکنیم، دو کودک را شاد کنیم. که شادتر میشود کودکانه ها.
اما در مرکز این دایره و تاج این دایره
دوچرخه نیست که ایستاده است.
کودکی است که محکم نشسته و نگاهش نافذ و پر اراده است. شاید غرور، شاید اعتماد به نفس، تشخیص دادنی نیست. اما
این کودک یتیم است. و این چنین حلقه ای از آدم ها با انبوه صفتهای مثبت و منفی برش حلقه زده است.
کم کم از تصویر دور میشوم
دور و دور تر فقط حلقه ای می ماند و مرکز دایره ای اش.
چیزی شبیه انگستر.
یک رکاب + یک نگین + طرح روی نگین و تاج نگین.
این مرا یاد شخصیت بزرگ بشری می اندازد. کدام بزرگترین حلقه است که دور یک یتیم جمع شده است؟
محمد بن عبدالله(ص) کودکی که هم از پدر و هم از مادر یتیم بود و اما نگینی شد برای حلقه پیرامونش که تا به امروز ادامه دارد. نگینی بر روی رکابی با صفتهای گوناگون از پیروانش.
شاید یتیم بودن او، بزرگی روحی او را باعث شد تا چنین حلقه عظیمی از آفریقا تا کناره های سند و جیحون و دور تر تشکیل دهد. همیشه که به کناره های سرزمینی سفر میکنم، با خود می اندیشم چگونه آموزه های او تا این دور ترین، کوهستان ترین، بیابان ترین ها آمده و درونی شده است ؟
شاید این یتیم ما هم کاری کارستان کند. کاری پیامبر گونه. شاید.
روز دوازدهم
@parrchenan
پرچنان...برچسب : دوازدهم, نویسنده : iparchenane بازدید : 209