لحظات مواجه شدن با« مرگ» از این نوع که عزیزت باشد، مثل ایستادن در نزدیک ترین حالت ممکن، کنار ریل راه آهن است، وقتی که لوکوموتیو بزرگ سیاه با واگن هایش، همچون قطاری، از برت رد میشود، باد حرکتش، تکانی میدهدت، نگاهت را خیره میکند و صدای سکوتش تو را کر.( چند سال کنار ریل راه آهن رکاب زدیم و این لحظات را دیده ام)
اگر این «سکوت مواجهه» همچنان ادامه داشته باشد ، هیبت «نیستی»، هستی ات را هر لحظه عریان تر میکند. شاید برای همین است که بعضی فرهنگها، قوم ها، عرف ها، مذاهب، سعی در پر سر و صدا کردن ، پر مراسم کردن داستان «نیستی » دارند ، تا این فریاد سکوت کرکننده اش وجود انسانی را نشکند.
و وقتی زنان در مراسم نباشند، همچنان با شدت کمتری نسبت به لحظات اولیه نیستی، سکوت ادامه می یابد، شیوه و شونی نیست. مردان سنگینی تابوت را بر دوششان احساس میکنند و آرام و در «سکوت» به سمت حفره ، گودال ، چاله زمین گام بر میدارند. این فضا، برای اهل خرد بسا پر اندیشه خواهد بود. حسابش را با خودش با بودنش و پایان داستان نبودنش روشن میکند.
اگر یک روز زودتر آنجا بودم و توانسته بودم با مردم محلی ارتباط بگیرم و خودم را از بیگانه به آشنا، تبدیل کنم، حتما در مراسم تشییع میرفتم که بسیار برای احوال دنیایم و سبک زندگی که انتخاب میکنم مفید می بود.
اما این نوع مراسم یک احتمال روانشناسانه از عدم حضور زنان شاید داشته باشد. اینکه زنان خویشان مرحوم، اگر نتوانسته باشند مرحله سوگ را بدلیل عدم همراهی در مراسم تشییع انجام دهند، دُچار مشکلات روحی یا تشدید آن، در آینده شوند. بیماری هایی چون افسردگی. این یک احتمال است و چون مواجهه ای با زنان سوگوار نداشتیم، این فقط یک حدس و گمان است.
با خودم بیشتر فکر میکنم. رکاب زدن است و مشاهده محیط و فکر کردن .
اینکه چرا از وقتی آبی دریا را دیده ام، ذهنم، افکارم، خاطراتم اینگونه بسمت مرگ رفته است؟ تاخته است؟
شاید چون، دریا
بیکرانگی اش، عظمتش، هیبتش، افق نامحوداش ,
به اندازه مرگ است،
دریا، به مرگ، به نیستی ,نزدیکترین است.
وقتی به دریا و موجوداتی که آن زیر زندگی میکنند، فکر میکنی، میتوانی به عظمتی دگر پی ببرد، که دریا نیستی نیست. هستی است
و شاید مرگ هم.
روز بیست و ششم
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 191