چنان شرمندگی مرا احاطه کرد، امان از این نسیان، از این فراموشی. اعتماد کردن بی جا به یادآوری موبایل.
ضرب شصت لازمی بود که خوردم.
حالا چی شد یاد این پسر و این خاطره افتادم؟
فیلم «شیر» را دیدم و پرتاب شدم به این خاطره بالا.
پسر من هم، در سنین جوانی گشت گشت گشت، تا مادرش را یافت. مادر فقیر و دردمندش.
فیلم شیر، انسان را با ماهیتی مادی نمیبیند. این که نان و خورد و خوراکت، رفاهت به راه باشد، دگر چه غم؟
انسان را آنگونه که هست نشان میدهد.
« باز جوید اصل خویش»
انسانی که ناخودآگاهش، رویاهایش، ناخدای وجودش است. جهت میدهد، زندگی و افکارش را.
این انسانی که در این فیلم نشان میدهد، واقعی تر است از انسان های خیالی فیلم های دیگر.
اگر حوصله یک دل سیر اشک ریختن دارید، این فیلم را از دست ندهید.
سالهای دور فکر کنم مواجهه این پسرم را با مادر گُنگش در پرچنان نوشته باشم. جالبه مددکار که باشی، دیگران فیلم می بیند و تو خاطره مرور میکنی.
***
کتاب کافه ای به نام چرا، کتاب کم حجم و مفیدی است. این توانایی را دارد که ما را به فکر انداخته و بدنبال رسالت خویش باشیم.
با دلایل بسیار منطقی و کوتاه توضیح میدهد که چرا زندگی رضایتمندی را نداریم.
پیشنهاد خوانش آن را دارم.
@parrchenan
برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 201