درونم میگه مقاومت کن. ابراهیم باش، بت شکن شو.
اما
ابراهیم بی ایمان!!؟ ابراهیم پدر ایمان بود و تو پدر شک.
خوب اگر ابراهیم بودن ، در وجودت نیست. جَنَم داشته باش و
چه باش. چه بمان .چه گوارا ی بی ایدیولوژی!!
با کدام ایدولوژی «چه »باشم؟ کدام؟
آدم هر چی میشود بشود، پیش خودش ریشخند نشود. خودش خودش را ریشخند نگیرد. خنده تمسخر خودش به خودش را نشنود؟
*
زمانی بود ، در کودکی هامان، وقتی همه فامیل خانه آجان ( پدربزرگ) مان، جمع میشدیم، هر کی از پسرها و دخترها ونوه ها، میرسید، خانم ها، چادر سیاه شان را با چادر گل گلی ها تعویض میکردند و آقایان شلوار شان را با پیژامه . قرار نبود خانه مادربزرگمان، با شلوار رسمی و تنگ و تُنگ بنشینیم. خانه گویی خانه خودمان بود. راحت. صمیمی. اما نمیدانم از کجای داستان ، جوری دگر ورق خورد. مردان داستان، که همان نوه ها بودیم و دامادها .مردان هم، همان مردان بودند، فقط پیر تر، و یکیشان دگر نبود، اما همه رسمی تر شده بودیم. دگر قرار بود با شلوار رسمی بنشینم. پیژامه ای در کار نبود و اگر بود، یا ریشخند میشدی یا لب گزیدن ها به سراغت می آمد.
چی شد آن فضا به این فضا تبدیل شد؟ هر چه بود صمیمیت و سادگی و کم نقابی آن فضا ، بسیار بیشتر از این فضا بود. با خودم مرور میکنم و فرضیه هایی برای چگونگی این قلب شدگی فرهنگی خانوادگی، مطرح میکنم . چقدر خزنده و آرام و بی صدا، تغییر در سنتها و رسوم اتفاق افتاد و یک آن به خود می آیی و میبینی، همه لبخند گلاسکو با لباس مهمانی، در حال گفتگو هستیم.
بهتر است تو ظرفها را شورنده باشی.
*
کثافت و آلودگی و پلشتی آسمان تهران، یک حُسن دارد و آن اینکه تو چشمت بر توچال غمین و لخت و عور بی برف نمیخورد. فکر کنم، کوهنوردی زمستانه هم به خاطره پیوست. و چون هوا، پلشت و کثیف و به قول جدیدها، ناسالم برای گروه های حساس است، و چشمت بر توچال بی برف نمیخورد، خاطره کوهنوردی های زمستانه و پر برف هم مرور نمیشود.
پس خاطره بازی نمیکنی.
@parrchenan
پرچنان...برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 185