انسان بودن

ساخت وبلاگ
در شبانه تهران در پیاده رو در حال قدم زدن سمت مترو هستم که حضور کم رنگ لبخندی را بر چهره ام احساس میکنم. اگر آن لحظه از من کسی سوال میکرد الان خوشبختی؟ با یک علامت سر پاسخ آری میدادم. از آن جهت با کلام پاسخ نمیدادم که این خوشبختی که چون زلالی برکه ای در وسط دشتی زیبا را، حتی کلام تلاطم ایجاد خواهد کرد و دایره پشت دایره تولید می‌کند. گویی سنگی در آن برکه پرتاب کرده باشی.
از خودم پرسیدم چرا اکنون آن حال را دارم؟
از یک گفتگو دوستانه با دوستانی در حال بازگشت بودم. گفتن و شنیدن و چای و قهوه بود و دوست. و همین.
تعریفم از انسان, این روزها در دو تعریف قدیم و جدید خلاصه میشود، تعریف معروف قدیمی: انسان,؛ حیوان ناطق و تعریف جدید، انسان,؛ حیوان قصه گو
و وقتی که گفت و گویی با « دوستانی» آغاز میشود و او از قصه هایش میگوید و می‌شنوم و من از قصه هایم و می شنود به اوج این ادغام تعریف از انسان, میرسم و در حد کمالِ تعریفی که از انسان, دارم قرار میگیرم. و چون به معنای واقعی در انسان, بودن, هستم، خوشبختی را لمس میکنم. در این فضا نه نیاز به ماشین شاسی بلند هست، نه تجمل و نه عناوین و نه حتی دوچرخه و رکابیدن و نه حتی داشتن چیزی.
تو و دوست و گفتن و شنیدن و چای.

در همین احوال بودم که شخصی جلویم را گرفت و پرسید آقا آتیش داری؟ آمدم بگویم نه که یادم آمد در کیفم همیشه فندکی هست. به او فندک را دادم و توضیح دادم که سیگاری نیستم اما آتیش دارم.
یک جمله معترضه گفت:
آقا شما اژدها.

ابتدای صبح آخرین پاراگراف روز نوشتم، از اژدها شدن ترسیده بودم و انتهای شب کسی مرا اژدها دانست!!
لطفاً مرا نقد ( نقد استدلالی)کنید و اجازه ندهید هیچ گاه به اژدها تبدیل شوم. اگر حرفی، سخنی، اندرزی بود، بیان کنید اگر خود را دوست من یا خواننده پرچنان می‌دانید.


با دو فنجان قهوه
کمی سکوت
و او، کہ پایان هر قطعہ
دستش را زیر چانہ بزند و بگوید:
باز هم بخوان…

** پی نوشت:
برای داشتن قصه باید خواند، سفر کرد ، مشاهده کرد ، شنید، خیال پردازی کرد ورنه قصه گوی خوبی نخواهی بود وگرنه دوست خوبی نخواهی شد وگرنه در تعریف از انسان ( حیوان قصه گو) نخواهی گنجید.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 191 تاريخ : جمعه 16 آذر 1397 ساعت: 6:04