بچه محل

ساخت وبلاگ
بچه محل
نزدیک به پنج سال میشود که به محله جدید آمده ایم. محله قبلی بیست و پنج سال در آن ساکن بودیم و خیلی ها را میشناختی. اقا مجید مسجدی. آقا کریم بقال. فلانی و فلانی... چشم آشنا زیاد بود و سلام علیکم ها زیادتر. همه کودکی و نوجوانی و جوانی ام در آن‌جا گذشته بود. وقتی به محله جدید آمدیم، خود را «بچه محل» محله جدید نمی‌دانستم تا دیروز. تازگی ها تک و توک با دوچرخه که هنگام برگشت به منزل در محل رکاب می زنم، شاید چشم آشنایی باشد و سلام علیکی.
اما داستان دیروز فرق میکند. رفتم دیدن بابا علی. همان کسی که آن نقطه دنج بالای دوهزار و هشتصد متری را در کوه ساخته است. جایی بهتر و دنج تر و خلوت تر از پناهگاه های شیرپلا و کلکچال و درکه. با یک ویوی بی نظیر از دشت تهران.
سر و صورتش سفید سفید شده بود و ریش و ابروهایش بلند. ابروهای سفیدش چشمانش را پوشانده بود. کلید قفل کلبه را به من داد و گفت: نزدیک شصت و هفت هشت ساله دارم این کوه ها را بالا می روم. چشمانم دیگر خوب نمیبیند، امسال آخرین سالی که بتوانم تا کلبه بروم و بیاییم. کلید را تحویلم داد و گفت در محل شما و فلانی و فلانی کلید اش را دارید. نکاتی پیرامون آب و سوخت آنجا گفت و داستانکی از چرایی ساخت آنجا.
بعد از پنج سال حس غریب بودن در محل، حالا به این صورت وارد بچه محلی شده بودم. بچه محل بابا علی . حس خوبی داشتم، نمیدانم چرا بهم اینگونه اعتماد کرد و کلید جایی که سه سال با سختی ساخته بود و تحویلم داد. حالا بچه محلی ما سر میکشد به کوه. در دل صخره های و کوه های بلند تهران.
در پایان و ه‍نگام خداحافظی گفت: اگر میخواستم محکم تر اش کنم، باید دیوارش را سنگچین میکردم تا آهنش زنگ نزند. شاید نقشه راه آینده جان‌پناه بابا علی را برایم روشن کرد.
کلید در جیبم بود و سوار دوچرخه ام( چنبر)، به سمت محل کار بودم و بعد از پنج سال، حس بچه محل بودن پیدا کرده بودم. دیگر در محل غریبه نیستم. اکنون بیشتر کوچه پس کوچه های محل جدید را به کمک چنبر رفته ام و فضای ذهنم با نقشه محل آشناست، محله ای که به کوه ختم میشود کوه ها و دره ها و درختانش نیز برایم در حال آشنا شدن است. برای من پنج سال طول کشید اخت شدن با محل و محله جدید. بیشتر محلی ها جای درخت گردو ها را در حافظه سپرده اند و من اما چند «دوستْ درخت» دارم که فقط و فقط از برای زیبایی و دلبریشان عاشقشان شده ام.
اکنون کلبه ای در آن دور دور ترها در محله مان انتظارم را میکشد.

@parrchenan

پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 209 تاريخ : جمعه 16 آذر 1397 ساعت: 6:04